[مکتوب
نخست - از جلالالدین میرزا[1]
به میرزا فتحعلی آخوندزاده[2]]
جلال
[پاسخ مکتوب جلالالدین
میرزا]
نواب اشرف ارفع والا
شاهزاده عالینژاد جلالالدین میرزا اطالالله عمره را معروض میدارم
در ماه صفرالمظفر امسال
درحالتیکه خاطرم از ناسازگاری روزگار مشوش بود و از عدم موافقت معاصرین همملت و
هموطنان صاحب قدرت در پذیرفتن بعضی تدبیراتم به جهت ترقی همکیشان در علوم و صنایع
سر در جیب تفکر و ملال نشسته، این افراد را از خیالات خود میخواندم:
به اندوه حسرت مرا روزگار سرآمد درین دیر ناپایدار
به بسیار تدبیرها چنگ زن همی بودم از فرط حب وطن
نبخشید سعیم ولی حاصلی ندیدم در این عصر صاحبدلی
بزرگان ترکان و ایرانزمین
همه خفته بودند چون خلق چین
جوانیم رفت و زبون گشت زور
جوانی ندیدم ابا ذوق و شور
سفر کردم از راه دریا به
روم الفبای نو را در آن مرزوبوم
نمودم به ارکان دولت تمام خیالم بسی پخته بود و نه خام
یکایک بگفتند صد آفرین جهان شد به چشمم چو خلد برین
مرا پایگه بیشتر ساختند به انعام شاهانه بنواختند
زمانه به کامم فلک رام بود
به فیروزی آندم یکی گام بود
که ناگه یکی مردک زردچهر[4]
به جام مرادم بیامیخت زهر
به پیش وزیران ورا راه بود
مرا دشمن دین و دولت نمود
به وحشت درافکند ترکان را بزرگان شورای و ارکان را
بهناچار برگشتم از خاک
روم که ماندن در آنجا مرا بود شوم
فرستادم آنگه به طهران خبر
ازین رفتن و آمدن بیثمر
نوشتم یکی نامهی دلپذیر به نام وزیر علوم از عبیر
الفبای نو را نشان دادمش دری نو به فردوس بگشادمش
دریغا جوابم نداد این وزیر
نشد بر مرادم مرا دستگیر
نشد چون بهرویم در بخت
باز گذشتم از این آرزوی دراز
سپردم به اخلاف این کار را
سرانجام این رنج و تیمار را[5]
ناگاه ملازم جوان عالیگوهر
علیخان[6]
ابن رضوان مکان نظامالدوله این رقعه را از طرفش به من آورد:
نواب اشرف شاهزاده
والانژاد جلالالدین میرزا که فاضل ممتاز و از سیولیزاسیون عالم با خبر است، شما
را یاد و سرافراز فرموده کتابی به رسم هدیه برای شما فرستاده است. لهذا برای زیارت
این کتاب مستطاب باید زحمت کشیده به منزل من بیایید.
تعجب کردم و خود به خود
گفتم: سبحان الله، این چه خبر است؟ مگر در زمرهی ملت من نیز وجودی پیدا میشود که
از سیولیزاسیون عالم بااطلاع و صاحب غیرت و تعصب بوده، نشئهی وطندوستی و ملتپرستی
را داشته باشد؟ پس من چرا از این ملت ناامیدم؟ بعد از تلفظ این کلمات وجد کردم،
خاطر پژمردهام شکفتگی حاصل نمود، برخاستم به منزل علیخان رفتم، کتاب مستطاب را
زیارت کردم، تعلیقهی نواب شما را خواندم. به هزار زبان شکرگزاری میکنم. به هزار
زبان از حرمان دیدار نواب شما تسلیهبخش خواهم شد و کتاب مستطاب شما را همیشه در
پیش نظر نگاه داشته شما را یاد خواهم نمود.
نواب اشرف شما را معروض میدارم
که تا رسیدن کتاب و تعلیقهی شما، من از حقایق حالات و فضایل و کمالات شما مستحضر
نبودم. جوان عالیگوهر علیخان در این باب به طوری مرا اطلاع داده که شب و روز در
اشتیاق شما به سر میبرم و نمیدانم که آیا عمر وفا خواهد کرد و آیا وسیلهای رو
خواهد داد که شرف و بهجت دیدار عزیز شما را دریابم. درخصوص مقبولیت کتاب مستطاب
شما به غیر از توصیف و تحسین حرفی ندارم. خصوصا این کتاب از این بابتی شایستهی
تحسین است که نواب شما کلمات غریبه را از میان زبان فارسی بالکلیه برافکندهاید.
کاش دیگران نیز متابعت شما را کردندی و زبان ما را که شیرینترین زبانهای دنیاست،
از اختلاط زبان کلفت و ناهموار عربی آزاد نمودندی، نواب اشرف شما زبان ما را از
تسلط زبان عربی آزاد میفرمایید. من نیز در این تلاش هستم که ملت خودمان از دست خط
عربها نجات دهم. کاش ثالثی پیدا شدی و ملت ما را از قید اکثر رسوم ذمیمهی این
عربها که سلطنت هزار سالهی عدالت و آیین ممدوحهی بلندآوای ما را به زوال آوردند
و وطن ما را که گلستان روی زمین است، خراب اندر خراب کردند و ما را بدین ذلت و
سرافکندگی و عبودیت و رذالت رسانیدند، آزاد نمودی. اما نه به رسم نبوت و امامت، که
خلاف مشرب من است، بلکه به رسم حکمت و فیلسوفیت.
آرزو دارم از آنجا که نواب
شما با آن عظم شان که دارید از فرط غیرت بدین زحمت یعنی عمل تصنیف تن دادهاید،
کاش اگر ممکن شدی پارهی اخبارات تاریخیهای از کتب و تواریخ و تقریرات خود گبرهای
یزد که بازماندگان نیاکان مایند تحصیل کرده، آن را نیز داخل تصنیف خود نموده، نامهی
پنجمین نامیده باشید. ما با تفصیل نمیدانیم که از تسلط عربها چه مصایب بر سر این
بیچارگان آمده است، اطلاعات ما درخصوص حالات قدیمهی این طایفه و درخصوص جهانداری
و قوانین سلاطین ایشان همه اجمالیست. اخبارات تاریخیه از کتب خود گبران برای
خوانندگان غایت طرفگی و تازگی خواهد داشت. نمیدانم گبرهای یزد در زبان و خط
خودشان کتب دارند یا نه. گروهی از این طایفه، از قراریکه شنیدهام، در هندوستان
میباشند و در زبان گجراتی کتب دارند. یحتمل که کتب گبرهای یزد نیز در زبان و خط
گجراتی باشد. به هر صورت چونکه فرموده بودید هرچه به خیالم برسد بنویسم، از آن جهت
این مطلب را نوشتم. زیاده بر این چیز دیگر به خیالم نرسید.
دیگر من پارهای تصنیف
دارم که فیالحقیقه شایستهی ملاحظهی نواب شما تواند شد. چه فایده اکثر آنها بر
بعض سببها هنوز به چاپ نرسیده است. از جملهی آنها تمثیلات ترکییهی[7]
من است که چاپ شده است. مرادم از تصنیف این تمثیلات آن بود که ملت خودم را از فن
دراما و طیاطر که در یوروپا معمول است باخبر کنم که بلکه دیگران نیز از همکیشان و
همزبانان من از شروط این فن شریف، که متضمن فواید لاتحصی است، مستحضر گشته، به
تصنیف این قسم حکایات اقدام نمایند. لهذا یک جلد از این تمثیلات برای ملاحظهی
نواب اشرف شما میفرستم و ممکن است که مجلس تشبیه بعض حکایات آنها را گاهگاه در
انجمن احبا، مانند طیاطرهای یوروپا با البسه و تشکلات هریک از افراد مجالس، برپا
نموده محظوظ شده باشید. علاوه بر این یک جلد قریتکای سروشیه[8]
نیز که خالی از مزه نیست فرستاده میشود.
باقی، من خود را از
نیکبختان محسوب خواهم کرد که اگر نواب اشرف شما بعد از این از روی التفات و مخلصنوازی
راه مکاتبت با من گشاده داشته، گاهگاه از نیات و خیالات خودتان مرا مستحضر فرموده
باشید و من نیز به جواب هر یک از تعلیقهجات شما مبادرت نمووده، غائبانه از تذکار
نواب شما تسلیهبخش خاطر حزین بوده باشم.
در 15 ماه ایون سنه 1870
در تفلیس از طرف مخلص قولونیل میرزا فتحعلی آخوندزاده قلمی گردید.
والسلام.
[1] برای آشنایی بیشتر با میرزا جلالالدین قاجار ن.ک
به ص219، «تقدیر تاریخی اندیشه در ایران دوره قاجار»، حسین آبادیان، نشر علم،
تهران 1393
[2] این نامه و پاسخش از کتاب «الفبای جدید و
مکتوبات» [میرزا فتحعلی آخوندزاده، حمید محمدزاده، نشر احیا، 57، تبریز] برداشته
شد.
این دو نامه نخستین نامهنگاری میان جلالالدین میرزا و آخوندزاده
است.
نامهی جلالالدین میرزا تاریخ ندارد.
[3] «در سنهی 1279 فصل تابستان سهماه در ییلاق
قوجور تفلیس نشیمن داشتم. گاهگاه در ساعات آسودگی از مشاغل خدمت به تاریخ «روضهالصفای
ناصریه» تالیف «رضاقلی خان» متخلص به هدایت مطالعه میکردم. لهذا از دارالانشای
روزنامهی طهران توقع میکنم این محاورات را که مابین من و رضاقلیخان وقوع یافته
است در روزنامه دارالخلافه چاپ زند به همین قاعده که مکالمات بر یکدیگر مخلوط
نشود» عنوان این محاورات که به اسم «رسالهی ایراد» در «مقالات فارسی» [ص18؛ به
کوشش حمید محمدزاده، انتشارات نگاه، تهران، 2535] و در «مجموعه مقالات آخوندزاده»
[ص149؛ به کوشش باقر مومنی، آوا، تهران 1351] چاپ شده، این است: «ذکر محاصره
غوریان در سفر خاقان مغفور محمدشاه قاجار به هرات».
[4] «و عداوت وزیرمختار ایران
مقیم اسلامبول میرزا حسین خان [مشیرالدوله] نیز نسبت به من مقوی عدم موافقت
عثمانیان شد.» «مشارالیه سابقا در تفلیس قونسول دولت خود بود و با من در باطن
عداوت شدید داشته است...» [بیاغرافیا، یعنی سرگذشت کولونیل میرزا فتحعلی آخوندوف
که خودش به قلم درآورده است، ص 353، الفبای جدید و مکتوبات]
[5] صورت کامل این منظومه با
عنوان «درخصوص الفبای تازه» در «ص254، مجموعه مقالات آخوندزاده» به کوشش باقر
مومنی آمده است.
[6] علیخان جنرال قونسول
دولت یران در تفلیس بود.
[7] «در سال 1277/1861 مجموعه
شش نمایشنامهی کمدی با عنوان «تمثیلات» و داستانی به نام «ستارگان فریبخورده»
همراه با مقدمهای که عنوان «فهرست کتاب» بر خود داشت با نام میرزا فتحعلی
آخوندزاده به زبان ترکی در تفلیس منتشر شد.» [ص96، روشنگران ایرانی و نقد ادبی،
ایرج پارسینژاد، انتشارات سخن، تهران 1380]
«درهرصورت سرگذشت «ملا ابراهیم خلیل به سال 1288(1872)
و دیگر نمایشنامهها و داستان «ستارگان فریبخورده» در 1290-1291 در تهران انتشار
پیدا کرد. عنوان مجموع آنها «تمثیلات» است و یکجا به نام «کتاب تماشاخانه» خوانده
شده است.» [ص63، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، فریدون آدمیت، خوارزمی، تهران
1349]
کتاب «تمثیلات، شش نمایشنامه و یک داستان» به
ترجمه محمدجعفر قراجهداغی را انتشارات خوارزمی در 1349 چاپ کرد.
[8] قریتیکا را آخوندزاده «به یک قصیده شاعر طهرانی
سروش تخلص ملقب به شمسالشعرا» در سنهی 1283 نوشته است. [ن.ک "ص32، مقالات
فارسی، به کوشش حمید محمدزاده، انتشارات نگاه، تهران، 2535" و "ص43،
مجموعه مقالات آخوندزاده، به کوشش باقر مومنی، آوا، تهران 1351] این مقاله را اینجا بخوانید.
No comments:
Post a Comment