[ذیل
مکتوب سوم آخوندزاده به جلالالدین میرزا]
سواد مکتوب جداگانه[1]
شاهزاده! از درون دل شکرگزارم که نامهی مرا در
مقدمهی داستان زردشتیان به چاپ رسانیدهاید. افرادی که در آنجا مرقوم است منتخب
از منظومه مفصله است که فرستادن همهی آنها مناسبت نداشت. اینقدر هم کفایت میکند.
نمیدانم شاهزاده معلوم فرمودند که مراد
از مردک زردچهر کست یا نه. به خدا قسم وقتیکه حالت هموطنان و همکیشان خودمان را
و جهالت ایشان را به خیال آورم، دود آتش افسوس از دل به دماغم صعود میکند. سبب
این حالت جهالت، عدم علم و بیسوادیست و عدم علم و بیسوادی از صعوبت خط اسلام
است و چارهی این درد سهلترین چارههاست، یعنی تغییر الفبای اسلام است. همین چاره
را به اولیای دولت عثمانیه نشان دادم، نفهمیدند... نه زکاوت دارند، نه آتش. بعد به
اولیای دولت ایران خاطرنشان کردم. ایرانیان را بیزکاوت و بیآتش نمیتوان گفت. نهایت ایشان نیز از راه لجاجت و نخوت و عناد و خودبینی و
خودپسندی حرف حق و حسابی را از دیگران عمدا گوش نمیکنند و بدان عامل نمیشوند. این
حالت نیز در مزاج ایرانیان رسوخ دارد که به دانش خودشان اعتماد میکنند و هیچگونه
مصلحتنمایی را از دیگران قبول نمینمایند و بدین سبب تا امروز از امم سیویلیزه
شده در عقب ماندهاند. بابا اول آدم باید مقلد و مقتبس شود و بعد از تکمیل یافتن
در علوم و فنون به دیگران مجتهد و رهنما گردد. امم یوروپا اختراعات و ایجادات را
از یکدیگر اقتباس کردهاند که بدین درجهی معرفت و کمال رسیدهاند. خلاصه زیاده از
یک سال است به وزارت علوم طهران درخصوص تغییر الفبای اسلام نوشتجات فرستادهام[2]
تا امروز وزیر جوابم را نداده است. نمیدانم که این وزیر علوم شما پس به چه کارها
مشغول است. اگر وزارتش برای تربیت ملت احداث شده است، پس چرا در فکر تربیت ملت
نیست. پس چرا نمیبیند که از چهارده ملیون خلق ایران، زیاده بر نصف ملیون صاحب
سواد به هم نمیرسد و سواد اکثر آن نصف ملیون هم در کمال قصور و نقصان است. و چرا
نمیداند که ملت بیسواد از حیوانات چندان امتیاز ندارد و از بیسوادان ارباب خیال
و دانشمندان و فیلسوفان که به تدبیرات ایشان ملت آنا و فآنا ترقیات خواهد کرد، به
ظهور نمیآید. و از بیسوادان صنایع و فنون مختلفه بروز نمیکند و مملکت و وطن
معمور و منظم نمیگردد و صاحبان مکنت و ثروت پیدا نمیشود. بههرصورت از نواب
اشراف شاهزاده مستدعی هستم که اگر نقاهت رفع شده است، کتابچهی جناب روحالقدس را
درخصوص تغییر خط اسلام از مطاع معظم میرزا یوسفخان طلبیده به شخصی فرمایش کنند که
آن را در حضور مبارک شما بخواند تا مضامینش را بشنوید و ببینید که لزومیت تغییر
الفبای اسلام در چه درجه است.
اجل ظالم هم نمیرسد که فزت برب الکعبه بگویم،
چنانکه علی ابن ابیطالب علیه السلام از دست معاویه به تنگ آمده هنگام ضربت ابن
ملجم فرمود و از غم و غصه که سببش عدم موافقت معاصرین بیهمت و بیمروت است خلاص
بشوم. خصوصا که مصایب دیگر هم عمرم را تلختر از زهر هلاهل کرده است. دختر کوچک دو
سالهای داشتم که الیغیرالنهایه به مهرش دل بسته بودم، از قضا در این روزها فوت
شد[3].
الان در فراقش مینالم و میسوزم.
در کاغذی که از بیستم شهر مای سنه 1871 به صحابت
حسنعلی خان[4]
وزیرمختار دولت ایران در اسلامبول به جناب روحالقدس فرستادهام[5]،
این مطالب مرقوم است:
اولا، اگرچه از طهران به من نوشته بودند که گویا
مطاع معظم حسنعلیخان نیز مخالف مساله تغییر الفبا است، اما بعد از ملاقات معلوم
شد که این خبر اصلا وقوع ندارد و افترا بوده است.
ثانیا، جناب روحالقدس!
بعد از خواندن سوال و جواب وزیر و شیخ[6]
در باب تغییر الفبا، من نوشتن خط جدید را از طرف چپ به طرف راست، بر مثال مسیحیان،
لازم و واجب شمردهام و درینخصوص دلایل را به شما نوشته، در کاغذهای سابق خود
فرستادهام.
ثالثا، معلوم بوده باشد در ضمن نوشتجاتی که به
طهران فرستادهام، این کلمات را مرقوم داشته بودم:
راهآهن واجب است، اما تغییر الفبا واجب از آن
است.
تلغراف واجب است، اما تغییر الفبا واجب از آن
است.
وضع قوانین دولتیه واجب است، اما تغییر الفبا
واجب از آن است.
ازین کلمات هویداست که من مخالف وضع قوانین
دولتیه نیستم، نهایت تغییر الفبا را از آن مقدم شمردهام. به علت اینکه بدون تربیت
ملت، قوانین فایده نخواهد بخشید. امروز پسر میرزا نبی خان[7]
در طهران به تغییر الفبا ملتفت نشده بنای وضع قوانین گذاشته است. شما را خبردار میکنم
که از پیش نخواهد رفت.
رابعا، از شما ملتمسم که مرا آگاه فرموده باشید
آیا به چه سبب جناب برادر مکرم منیف افندی که قلبا او را دوست میدارم به من جواب
نمیفرستد.
خامسا، جناب شیخالاسلام[8]
قفقاز سلام فراوان میرساند و میگوید که
او را مثل شیخالاسلام اسلامبول مخالف پروقره نشمرده باشید.
[1] این مکتوب ذیل نامهی مورخ 20
مای سنه 1871 از آخوندزاده به جلالالدین میرزا است. [ص226، «الفبای جدید و
مکتوبات»، میرزا فتحعلی آخوندزاده، حمید محمدزاده، نشر احیا، 57، تبریز]
[2] در میان مکتوبات آخوندزاده،
پیش از این مکتوب، سه مکتوب به وزیر علوم آمده:
«مسوده کاغذ وزیر [اعتضادالسلطنه] علوم با نومره 1» به تاریخ «ماه
سیطنبر سنه 1868» [ص94، الفبای جدید و مکتوبات]
«سواد کریتکا در مقابل عقیده سعاوی افندی» به اعتضادالسلطنه [ص124، «ماه سیطنبر سنه1868»، همان]
«سواد شرحی که قولونیل میرزا فتحعلی آخوندزاده...» [ص150، به تاریخ «20 ینوار سنه 1870»، همان]
[3] به گزارش آدمیت، درباره خانواده آخوندزاده،
همسرش طوبی خانم دختر آخوند حاجی علیاصغر است. «از او یک پسر داشت به اسم رشید و
دو دختر که یکی به کودکی مرد. دختر دیگرش سیره بیگم نام بود. پسرش را برای تحصیل
فن مهندسی به بروکسل فرستاد، زبانی فارسی را از روی شاهنامه فردوسی و نامه خسروان
جلالالدین میرزا به او آموخت. رشید پارهای نوشتههای فرانسوی را برای پدرش به
روسی یا فارسی ترجمه میکرد، و داستانی به عنوان «سرگذشت کودک پاریسی» نوشت. سیرهبیگم
زن خانباباخان پسر بهمن میرزا (برادر محمدشاه) گردید. این دختر در جوانی به سال
1288 گویا از مرض سل درگذشت.» [اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده، فریدون آدمیت،
ص21، خوارزمی، 1349]
[4] «در عشر ثانی محرمالحرام 1288 هجری رای اعلیحضرت
ناصرالدین شاه بدین قرار گرفت که به جهت حفظ روابط اتحاد دولتین ایران و عثمانی،
بعد از مراجعت میرزا حسین خان مشیرالدوله از سفارت ماموری بزرگ در اسلامبول متوقف
باشد [...] در 1289 هجری به طهران مراجعت نمود» [ن.ک «امیرنظام، حسنعلی خانگروسی»، ص686، ج2، مقالات سعید نفیسی، انتشارات دکتر محمود افشار، تهران، 1390]
[5] متاسفانه نامهی یادشده در کتاب «الفبای جدید و
مکتوبات» نیامده است.
[6] کتابچهی موسوم به «شیخ و
وزیر» از نوشتههای میرزا ملکم خان در «الفبای جدید».
«پس از آنکه صدراعظم دولت عثمانی بر ترقی ملت علاقه گرفت و علمای عثمانی
مانع نشر ترقیات بودند، صدراعظم این سوال و جواب را نوشت. علما مجبور شده سکوت
اختیار کردند.» [ن.ک «رسالههای میرزا ملکم خان ناظمالدوله»،ص371، گردآوری حجتالله
اصیل، نشر نی، تهران، 1381]
[7] میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار) پسر
میرزا نبی قزوینی. در این زمان صدراعظم بود.
[8] شیخالاسلام قفقاز آخوند ملا احمد حسینزاده.
No comments:
Post a Comment