[سواد
کاغذ دوم که از اواخر سنطبر سنه 1870 به نواب شاهزاده جلالالدین میرزا ابن فتحعلی
شاه قاجار مرقوم شده است به طهران[1]]
نواب اشرف ارفع والا شاهزاده عالینژاد
جلالالدین میرزا
معروض میدارم:
نامهی گرامی نواب شما در ماه ایول واصل شده،
موجب امتنان بیغایت گردید. افسوس میخورم که من مثل شما نمیتوانم که نوشتجات خود
را در زبان فارسی بیاختلاط الفاظ عربیه نوشته باشم. چونکه از طفولیت زبان فارسی
را بدینطور یاد گرفتهام. حالا ترک این عادت برای من غایت دشواری دارد. خانهی
تازیان خراب شود، تقصیر ندارم. باید در این خصوص مرا معذور داشته باشید.
نامهی شما را من اوله الی آخره، مکرر خواندم و
از حالات شما کمال استحضاری به هم رسانیدم و به همت و ذوق و نکتهدانی و کار آگاهی
شما آفرینها فرستادم. اخبارات زردشتیان را چنانکه صلاح دیدهاید البته به همانطور
به قلم خواهید آورد[2].
دیگر اگرچه املای بعضی کلمات فرانسویه در
نوشتجات من موافق واقع مرقوم نمیشود، نهایت سببش آن است که من خودم زبان فرانسه
را نمیدانم و هم خط ما به واسطهی قصورات کثیره، کلمات السنهی خارجه را به
درستی افاده نمیتواند کرد. امیدوارم که در این ماده نیز مرا معذور فرموده باشید.
اما من زبان روسی را خوب میدانم. در این عصر زبان روسی هم در فن انشا و در سایر
جهات روزبهروز ترقی میکند و برای افاده مطلب باریک، زبان بیعدیل است.
حالا بیاییم بر سر مطلب. پارسال به جهت تغییر
الفبای اسلام که برای دین و دولت و ملک و ملت متضمن فواید لاتحصی است و در این
نوشته به تفصیل آنها مصدع نواب شما نمیشوم، به توسط قونسولگری ایران که در تفلیس
است، من کتابچهای به وزارت علوم[3]
طهران فرستادهام. تا امروز مرا جواب ندادهاند. نمیدانم که این کتابچه به وزارت
علوم رسیده است مرا بیجواب گذاشتهاند، یا نرسیده است. استدعا دارم که نواب شما
التفات فرموده از طرف خود به وسیلهای چگونگی این کیفیت را گویا نه به اشارهی من،
بلکه از طرف خود معلوم فرموده در آن باب مرا مطلع نموده باشید تا بدانم که در صورت
وصول کتابچه، سبب عدم جواب چه گذارش و چه خیال شده است.
نوشتهاید که دلم از دست تازیان پرخون است. راست
است. من هم شریک قول شما هستم. پس چرا این عقیدهی خود را در حق تازیان، به حاجی
کریمخان[4]
قاجار مقیم کرمان، که ایشان را شریک مسند الوهیت میشمارد، اظهار نمیکنید؟ اما
خطا کردم که این را نوشتم.
فرمودهاید که یارای لب جنباندن ندارید. پس به
جهت تسلی خاطر شما شخصی را به شما نشان بدهم که گاهگاه از صحبت او رفع اندوه
نموده باشید. در این اوقات وزیر مقیم پاریس میرزا یوسف خان به طهران احضار شده است
و الان در آنجاست. این شخص در نظر من از جمله موبدان و فرزانگان، بلکه فیلسوفمنشان
بیعدیل جهان است. به اعتقاد من در این روزگار، پادشاه ایران چاکری بدین فهم و
فراست و بدین اخلاص و ارادت و بدین نیت دولتخواهی و ملتپرستی و وطندوستی که
میرزا یوسف خان را است، ندارد. نواب شما با این میرزا یوسف خان آشنایی بکنید و
رسالههایی را که او برای منفعت سلطنت ایران و ترقی ملت اسلام نوشته است، ملاحظه
فرمایید و رساله «وزیر و رفیق»[5]
را هم در نزد او خواهید دید. من خودم این نسخه را ندارم و گفتگوی با هدایت و یحتمل
پارهی چیزهای دیگر را نیز، اگر خصوصیت به میان آید، در نزد میرزا یوسف خان خواهید
یافت.
حضرت روحالقدس عبارت از میرزا ملکم خان ابن
میرزا یعقوب خان است[6]. این
لقب را من به او دادهام، از فرط وجد و شعف که از خواندن رسالههای او به من رو
آورده است. کتابچهی «وزیر و رفیق» تصنیف اوست. علاوه بر این در این روزها روحالقدس
کتابچهای نوشته است در باب تغییر الفبای اسلام و بیان حقیقت این مساله که از
خواندنش لذت روحانی میتوان برد. البته شاهزاده این کتابچهی روحالقدس را بخواند
و فکر و خیال خود را در باب این مساله به من بنویسد. این کتابچه نیز در دست میرزا
یوسف خان است.
به کارهای میرزا یوسف خان در دیوان دولت فیالجمله
پریشانی روی آورده است. از این بابت نهایت نگرانی دارم. اگر کارهایش به خوبی صورت
انجام یافته باشد، امیدوارم که مژدهی آن را نوشته، مرا از تشویش آزاد و مرهون منت
کلی خود خواهید فرمود. منتظر وصول داستان شما هستم که وعده فرمودهاید.
در این تاریخ در شهر تفلیس ناخوشی وبا شدت دارد.
من هم تا امروز در ییلاق قوجور ماندهام. تنها و بیمونس و از ترس ناخوشی به شهر
مراجعت نمیتوانیم کرد. و در ییلاق هم سرما ما را افسردهدل و پژمردهخاطر کرده
است. میخواستم به کاغذ طول بدهم، نتوانستم، مطلب تازه و طرفه به خاطرم نرسید.
در اواخر سطنبر سنه 1870 در ییلاق قوجور
از مخلص حقیقی شما کولونیل میرزا فتحعلی آخوندزاده
قلمی گردید.
[1] این نامه از « الفبای جدید و مکتوبات»
[ص174، میرزا فتحعلی آخوندزاده، حمید محمدزاده، نشر احیا، 57، تبریز] برداشته شد. پاسخ به نامهی دوم جلالالدین میرزا است.
[2] بهار درباره «نامه خسروان» مینویسد: «معروفترین
کتابی که در این شیوه [فارسی سره] نگارش یافته و از همه کمتر مغلوط میباشد «نامه
خسروان» تالیف جلالالدین میرزای قاجار پسر فتحعلی شاه است که تاریخ ایران را از
کیومرث تا مرگ نادر و انقراض دودمان او، در سه جلد نوشته و از آوردن لغات مشکوک هم
تا حدی خودداری کرده است.» [ص292، ج3، سبکشناسی، محمدتقی بهار، کتابهای پرستو،
2535 شاهنشاهی]
[3] در این زمان علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه وزیر
علوم بود.
[4] حاج محمد کریمخان کرمانی
(1225 – 1288 ه.ق) پیشوای شیخیه در کرمان.
«حاج محمدکریمخان که شاگرد سید کاظم رشتی و او
شاگرد مستقیم شیخ احمد احسایی بود در شب هجدهم محرم 1225 در کرمان متولد شده است.
پدرش ابراهیم خان قاجار مقلب به ظهیرالدوله و متخلص به طغرل پسر مهدیقلیخان
قاجار برادر آقامحمدخان است و چون آقامحمدخان بر برادر خود دست یافت و او را کشت،
زوجه او را با طفلش ابراهیمخان به باباخان برادرزاده خود که بعدها معروف به
فتحعلیشاه معروف گردید، سپرد. باباخان آن زن، یعنی بیوهی عم خود را به زوجیت
خویش درآورد و از او سه طفل پیدا کرد، دو دختر و پسری به نام محمدقلی میرزا که به
ملکآرا ملقب گردید. بنابراین ابراهیمخان ظهیرالدوله با محمدقلیمیرزا ملکآرا
برادر مادری بوده است و نسبت به فتحعلیشاه پسرخوانده و پسرعم. فتحعلیشاه این پسر
عم را ابتدا به حکومت کرمان فرستاد. وی در آن دیار تا پایان عمر بدین سمت میزیست.
ظهیرالدوله بعدها ارادتی خاص به شیخ احمد احسایی پیدا کرد و در هنگام اقامت شیخ در
یزد، به دیدار او رفت. [...]
حاج محمد کریمخان شانزده سال داشت که پدرش فوت
نمود. اندکی پس از این واقعه به وجود سید کاظم رشتی و تعالیم جدید وی در کربلا
مطلع شد و با آنکه از طرف شجاعالسلطنه پسر فتحعلیشاه، اولاد ابراهیم خان
ظهیرالدوله تحت نظر بودند و خروجشان از شهر ممنوع بود شبانه از کرمان خارج گردید
[...] خود را به کربلا رساند. پس از یک سال و کسری شاگردی با تحصیل اجازه از سید
به کرمان آمد و امور املاک و موقوفات را سروصورتی داده با همسر خویش به کربلا
منتقل گردید [...] پس از آن به حج رفت. در بازگشت از این سفر سید رشتی او را مامور
به اقامت در کرمان و اشاعه اصول عقاید شیخ احمد احسایی در آنجا نمود. مرحوم حاجی
از این تاریخ تا سال 1288 یعنی تا اندکی قبل از فوت خود در کرمان اقامت داشت. در
این سال به عزم سفر کربلا در دوشنبه 15 شعبان از کرمان به طرف بندرعباس حرکت کرد
تا با کشتی به طرف بصره برود ولی موفق نشد چه در منزل سوم مزاجش از سلامت منحرف
گشت و در روز دوشنبه 22 شعبان همان سال جهان را وداع نمود و در این تاریخ متجاوز
از 63 سال داشت.» [حاج محمد کریم خان کرمانی، به قلم عبدالحسین نوایی، یادگار ش 44
و 45، آذر و دی 1327]
«برای نشر آثار و افکار شیخ احمد احسایی و سید
کاظم رشتی، یک انقلاب فکری و سیاسی به صورت دینی سرتاسر ایران و عراق را فرا گرفت.
افکار را متوجه ساخت که قائم آل محمد قریبا ظهور خواهد کرد. مردم از فشار حکام
استبداد به جان آمده بودند. افکار اجتماع ظهور علیمحمد باب که تمام علوم رسمی را
قیلوقال میدانست متوجه شده بود. [...]
در این گیرودار سیاسی که به صورت مذهب تجلی میکرد،
ایران محتاج به یک قائد روحانی و دانشمندی بود که با سخنان شیخ و سید بتواند اهل
علم و دین را متوجه خود سازد، باب را درهم شکند. [...] یکی از دانشمندانی که
توانست در این معرکه داخل شود پیروز آید حاج محمد کریمخان کرمانی قاجار بود.»
[ص198-200، شیخیگری بابیگری، مرتضی مدرس چهاردهی، کتابفروشی فروغی، بیتا]
آدمیت در «اندیشههای میرزاآقاخان کرمانی» رساله
«انشاءالله ماشاءالله» از میرزاآقاخان کرمانی میداند (نه از ملکمخان) که آن را
در رد رساله «انشاءالله» حاجی محمد کریمخان نوشته است: «یکی از اصحاب شیخیه جزوه
حاج محمد کریمخان را برای تقدیم به سلطان عثمانی فرستاده بود. این جزوه در محفلی
از بزرگان و پاشایان ترک و دانشمندان ایرانی و غیره (ازجمله سید جمالالدین
اسدآبادی، میرزا آقاخان کرمان، شیخالرییس ابوالحسن قاجار، و سید برهانالدین
بلخی) در شب اول ماه رجب 1310 مورد گفتگو قرار گرفت. به دنبال آن میرزا آقاخان
رساله خود را نگاشت که از شاهکارهای نویسندگی او میباشد. به زبان طنز خرافات دینی
و اوهامپرستی همهی ادیان را دست انداخته است. تاریخ نگارش آن همان سال 1310ق میباشد.
[الخ]» [ص65، اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی، آدمیت، پیام، 1357]
[5] بهار در سبکشناسی بخشی از
رساله «وزیر و رفیق» را آورده است. [ص374، ج3، سبکشناسی، محمدتقی بهار، کتابهای
پرستو، 2535 شاهنشاهی]
[6] بعید است جلالالدین میرزا پیش از این
تاریخ میرزا ملکم خان را نمیشناخته باشد. به گزارش آرینپور ملکم خان «در سال
1274/1857 که سال آخر صدارت میرزا آقاخان نوری بود، محفلی به نام فراموشخانه در
تهران دایر نمود. محفل مزبور به طور سری در خانهی شاهزاده جلالالدین میرزا، پسر
فتحعلیشاه و مولف تاریخ جلالی و نامه خسروان، در محله مسجد حوض تشکیل میشد
[الخ]» [ص314، ج1، ازصباتانیما، زوار، 1372] آدمیت تاریخ ایجاد فراموشخانه را در
سال 1275 یا سال بعدش میداند و «جلالالدین
میرزا شاهزاده آزادیپرست، تاریخنویس ناسیونالیست که از هرچه عرب و عربیت بدش میآمد
– در این زمان آجودان مخصوص شاه بود» را از «ترکیب هیات فراموشخانهییان» [ص63 و
68، اندیشه ترقی، آدمیت، خوارزمی، 1385]، بنابراین در تاریخ نگاشتن این نامه در
1870، جلالالدین میرزا حتما ملکمخان را خوب میشناخته است اما نه با عنوان روحالقدس.
No comments:
Post a Comment