Wednesday, July 13, 2016

نامه آخوندزاده به مستشارالدوله / 25 مارس 1871



به جناب میرزا یوسف‌خان  

قونسول سابق دولت ایران در تفلیس


مطاع معظم، ادام الله اقبالکم!

مکتوب شریف شما رسید. از احوالات شما خبردار گشته خوشحال و فرحناک شدم. منصب جدید[1] شما مبارک باد که فی‌الحقیقه منصب مبارک است. شما به آرزوی خودتان رسیدید. کاری که طالب آن می‌بودید برای شما میسر شد، یعنی وضع قوانین. و زحمت شما در تصنیف رساله‌ای که در تفلیس من و جناب شیخ‌الاسلام از مطالعه‌اش محظوظ شدیم[2] و نسخه‌اش را برداشتیم به هدر نرفت[3]. حالا موقع است که جمیع خیالات خودتان را از قوه به فعل آورده باشید. نهایت جناب شیخ‌الاسلام و من چنان صلاح می‌بینیم که امر مرافعه را در هر صفحه از صفحات ایران بالکلیه از دست علمای روحانیه بازگرفته، جمیع محکمه‌های امور مرافعه را وابسته به وزارت عدلیه نموده باشید که بعد از این علمای روحانیه هرگز به امور مرافعه مداخله نکنند. تنها امور دینیه از قبیل نماز و روزه و وعظ و پیش‌نمازی و نکاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلک در دست علمای روحانیه بماند، مثل علمای روحانیه دول یوروپا. در ابتدای کار از علما و فقهای ملت با وظیفه و مواجب، در محکمه‌ها و مجالس امور مرافعه که وابسته به وزارت عدلیه خواهد شد، می‌توان نشاند؛ به شرطی که ایشان بعد از آن به امور دینیه اصلا مباشر نشوند و کتابی هم که به جهت امور مرافعه و حدودات از روی احکام شرعیه‌ی نبویه وضع خواهد شد، باید از اختلاف اقوال عاری بوده، در هر طرف به یک نسق و به یک فتوا معمول به عموم ملت باشد. و در حین ترتیب این کتاب، واضعان قوانین بنا بر تقاضای زمانه اجتهاد هم می‌توانند کرد، موافق شرع انور. چنانکه رساله شما به اکثر ادله شرعیه این نوع اجتهاد جامع است[4]. متوقعم که بعدازاین نیز از وقایع صادره وزارت عدلیه هرچه که مناسبت داشته باشد برای من فرستاده باشید. کار خوبیست که به آن اقدام کرده‌اید. خداوند عالم مبارکش کند و عاقبتش را به خیر و خوبی انجامد. آشکار است که منفعت عامه در ضمن این کار مندرج است. اول‌قدمیست که در ایران به راه سیویلیزه گذاشته می‌شود.
از امروز من امیدوار توانم شد که بعد از این شما در فکر تربیت ملت هم خواهید شد. آیا رواست که از چهارده میلیون اهل ایران، یا کم و بیش، به قدر نصف میلیون صاحب سواد به هم نرسد. اگر ملت تربیت نیابد و کافه مردم صاحب سواد نشود، بعد از رحلت شما و سایر ارکان وزارت عدلیه از دار دنیا، جمیع زحمات شما در وضع قوانین و در بنای دستگاه جدید به هدر خواهد رفت و جمیع تنظیمات و تجدیدات شما نسیا منسی خواهد شد و مردم باز به سیاق کهنه عودت خواهند کرد.
مطاع معظم!
شما در طهران متفکر خواهید شد که آیا به چه سبب جناب شیخ‌الاسلام و میرزا فتحعلی صلاح می‌بینند که امر مرافعه از دست علمای اثنی‌عشریه بالمره گرفته شود؟
سببش را به شما بگویم:
البته شما را معلوم است که ملت ما کل ارباب خدمت را و کل ارباب مناصب سلطنت را اهل ظلمه می‌شمارند. مادامکه این اعتقاد در نیت ملت باقیست، مغایرت باطنی فیمابین ملت و سلطنت جاوید است. اگرچه موافقت ظاهری مشاهده می‌شود و این مغایرت باعث فساد فی‌مابین ملت و سلطنت و علماست. آیا به چه سبب علما در امزجه و طبایع مردم آنقدر تصرف دارند که مردم بلابحث و ایراد به حرف ایشان گوش می‌دهند و از سلطنت باطنا تنفر می‌ورزند؟
- به سبب آنکه علما مرجع ناسند.
آیا به چه سبب علما مرجع ناس شده‌اند؟
به سبب آنکه امر مرافعه که اعظم شروط سلطنت است در دست ایشان است و حوایج مردم از علما رفع می‌شود و سلطنت امر عارضی است. درحقیقت عمال سلطنت نسبت به علما به منزله چاکرانند که باید احکام ایشان را مجری بدارند. نهایت منافع ملت و آبادی مملکت و وطن مقتضی آن است که در میان ملت و سلطنت اتحاد و الفت پیدا شود و سلطنت استقلال باطنی و ظاهری حاصل کند و خودش تنها مرجع ملت گردد و علما را در امور اداره شریک خود نسازد. به همین تدبیر که اشاره شد بنا بر اعتقاد ما، به مرور ایام مغایرت از میان ملت و سلطنت رفع تواند شد. اما این کیفیت مشروط بر آن است که سلطنت به نوعی دقت و اهتمام داشته باشد که از عمال آن در امور مرافعه غایت عدالت و راستی و حقانیت معمول گردد. در اینکه رفع مغایرت از میان ملت و سلطنت از واجبات است، اصلا حرفی نیست. آیا به چه تدبیر این مغایرت را رفع باید کرد؟ علی‌الحساب به خیال ما به تدبیر فوق‌الذکر باید تبادر کرد. اگر شما خودتان تدبیر دیگر بهتر از این و اسهل از این خیال توانید کرد، معمول بدارید.
دیگر برادر مکرم میرزا محمدجعفر حکایت ملا ابراهیم خلیل را بسیار مطابق و مرغوب ترجمه کرده بود[5]. نوشتم که به چاپ برساند و کاغذش را سرگشاده[6] می‌فرستم که اول شما بخوانید، بعد از آن به خود او تسلیم بکنید. چون‌که بحثی بر نسخه‌ی معلومه ایراد نموده، تمنا کرده بود که مطالب آن نه بر سمت کریتکا، بلکه بر سمت نصیحت پدرانه نوشته شود. لهذا لازم آمد که به او جواب این بحث را بنویسم. بهتر است که شما به محرر خودتان فرمایش بکنید که نسخه این جواب را بردارد که در نزد شما بماند. یحتمل که باز باحثی در این مساله پیدا بشود، آن‌وقت همین جواب را به او می‌خوانید و ساکتش می‌کنید.
از احوال مطاع معظم علی‌خان[7] خبری ندارم. به او نیز چندی قبل از این کاغذ فرستاده‌ام، نمی‌دانم رسیده است یا نه. جناب شیخ‌الاسلام به شما سلام فراوان می‌رساند، منصب جدید شما را تبریک می‌گوید. سلام شما را به میرزا اسدالله‌خان رسانیدم، او نیز به شما سلام بی‌پایان می‌نویسم.


از مخلص شما
میرزا فتحعلی آخوندزاده
25 مارت سنه 1871
در تفلیس قلمی گردید.



کاغذ دوم علیحده


مطاع معظم
معلوم بوده باشد که عاقبت به اهتمام جناب شیخ‌الاسلام تاریخ ابن‌خلدون را در زبان عربی از اسلامبول تحصیل کردیم. دو مطلب جزء اول آن برای مطالب نسخه‌ی معلومه باید به رسم قید منضم شود. آنها را نوشته می‌فرستم. علاوه بر این دو قید، قید ثالثی نیز می‌فرستم، باید در نسخه‌ی معلومه نوشته شود. اشاره‌ی قید اول در آخر این فرد فردوسی:
          زیان کسان از پی سود خویش
          بجویند و دین‌اندر آرند پیش
اشاره قید ثانی در آخر این فرد:
          ز شیر شتر خوردن و سوسمار
          عرب را به جایی رسیده‌ست کار
اشاره قید ثالث در آخر عقیده‌ی اولی باید گذاشته شود.


25 مارت سنه 1871،
مخلص شما میرزا فتحعلی آخوندزاده


[1] مستشارالدوله در سال 1288 قمری (1871 م، 1250 ش) به مستشاری وزارت عدلیه (به وزارت میرزاحسین خان مشیرالدوله)، برگزیده شد [ن.ک ص 254مشروطه ایرانی، مشاالله آجودانی، اختران 1382].
[2] منظور از رساله، رساله «یک کلمه» نوشته میرزا یوسف خان (مستشارالدوله) است.
[3] آخوندزاده در نامه‌ای به تاریخ 15 نوایر 1875، 4 سال پس از تاریخ نگارش این نامه، به میرزا یوسف‌خان، نقدی بر «یک کلمه» می‌نویسد.
[4] در نامه دیگر به مستشارالدوله، 15 نوایر 1875، آخوندزاده وضع دیگری می‌گیرد: «شما در باب اجرای عدالت به احکام شریعت تمسک کرده‌اید. خیلی خوب! نگاه بکنیم که آیا شریعت خودش چشمه‌ی عدالت است یا نه [الخ]»
[5] میرزا محمدجعفر قراچه‌داغی تمثیلات (شش نمایشنامه و یک داستان) آخوندزاده را، زیر نظر مولف، از آذری به فارسی برگرداند. «حکایت ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر»، ششمین نمایشنامه ازین مجموعه است.
[6] نامه مذکور، به تاریخ همین نامه، 25 مارت 1871، به میرزا جعفر قراچه‌داغی، نوشته شده است. به جای مقدمه‌ی مولف در کتاب "تمثیلات (شش نمایشنامه و یک داستان)" [1337، خوارزمی] چاپ شد.
[7] علی خان مشیرالوزاره پسر حسین‌خان آجودانباشی (نظام‌الدوله) مقدم که مدتی در تفلیس کنسول بود.

No comments: