Saturday, April 27, 2013

دو نامه دهخدا به معاضدالسلطنه (ابوالحسن پیرنیا) / 1908 - 1287




یادداشت –

پس از قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین در 24 ژوئن 1908، سوم تیر 1287، بسیاری از آزادی‌خواهان هراسیده، از ایران گریختند و دیگرانی تبعید شدند (به گزارش ایرج افشار، محمدعلی شاه چنان از بعض اینها بیزار بود که طالب خون آنها، سرشان را می‌خواست از جمله دهخدا چون میرزاجهانگیرخان). میرزا علی‌اکبرخان قزوینی (دهخدا)، میرزا اسدالله خان تبریزی (صور)، حسن تقی‌زاده، ابوالحسن معاضد‌السلطنه (پیرنیا) و بسیار دیگر (تقی‌زاده در حدود دویست نفر می‌شمارد) از آن جمله بودند. آنها ابتدا خود را به بادکوبه رسانده، از آنجا به تفلیس و سپس به اروپا رفته، در فرانسه و سوییس و انگلستان پراکنده شدند. از اسناد آن دوره (نامه‌ی میرزا آقافرشچی به معاضد‌السطلنه به روایت ایرج افشار) برمی‌آید که در اوت 1908 دهخدا به پاریس رسیده به همراه یک دو چندنفر دیگر، در پانسیونی اقامت گزیده بود. او در آنجا خیال بازچاپ صوراسرافیل را می‌پروراند. معاضدالسلطنه که از ابتدا سرمایه روزنامه را تامین کرده بود، این زمان در میان مهاجران، در لندن به همراه تقی‌زاده به سر می‌برد. دهخدا، از شدت تنگدستی، در مضیقه‌ی گذران یومیه در پاریس مانده، از معاضدالسلطنه می‌خواست که به او پیوندد تا تسهیل مقدمات چاپ دوباره صوراسرافیل را صورت دهند. نهایت معاضدالسلطنه به پاریس رفت و دیدار کردند. و سپس‌تر شهر ایوردون (Yverdon) در سویس را به اقامت برگزیدند و از آنجا به بازچاپ صوراسرافیل کوشیده و موفق شدند. دو نامه‌ی زیر (از دهخدا به معاضدالسلطنه) نامه‌های سوم و چهارم از کتاب "نامه‌های سیاسی دهخدا" به کوشش ایرج افشار، چاپ 1358، گزیده آمده‌اند که نمایش احوال متضاد - نمودار ناامیدی و به علاوه کوشش بر فراآمدن بر آن - دهخدای جوان در تبعید است.


 نامه اول. 
از پاریس به لندن – 11 اکتبر 1908

تصدقت شوم،

تعجب می‌کنید که چرا فلانی با اینکه امروز در ظاهر و معنی کسی را نزدیکتر از من ندارد در جواب کاغذ یا نوشتجات در شرح حالات خود مضایقه می‌کند؛ مطلب صحیح است.
اما برای جواب فقط باید جنابعالی خودتان را به جای من بگذارید و آن وقت به من حق دهید. یک عمر زندگی سرگردان، یک دنیا استعداد و امید هدر رفته، دو سال با خون دل زندگی و تحمل آن مخاطرات که شرحش برای جناب مستطاب عالی ضرور نیست، و از همه بدتر و موثرتر مایوس شدن از چهار نفر رفیق که برای اتکا و اتکال اخلاقی آخرین ملجاء و بالاترین مایه‌های استرضای قلب ناکام و رمیده بوده‌اند.
انسان هرقدر بر خودش مسلط باشد و هرچند که در مقابل همه نوع ناملایمات نلرزد اما وقتی که تنهایی خود را محقق ببیند، آن وقت تمام امیدهایش مقطوع و ملایمات حیات (اگر باشد) در دهنش تلختر از حنظل خواهد شد.
برای من پاریس حکم طهران و تبعید، حکم تکفیر و گرسنگی در غربت، حکم بدبختی در وطن بود. اگر در میان همه‌ی این مصایب باز یک وقت در حین استغراق در منجلاب بدبختی از گوشه‌ی خیال تصویر یک نفر دوست صادق سر می‌زد و با اشارات روحانی، بستگی مرا به خود و رابطه‌ی خودش را با من ظاهر می‌نمود. اما افسوس که الان تمام دوستان پیش خودم را همیشه جز با یک صورت مهیب و باطن بی حقیقت نمی‌توانم تصور بکنم. و از این رو تقریبن از زندگی و آنچه که در آن هست به غایت زده و متنفرم و گمان می‌کنم که راحت در عزلت کلی یعنی مرگ است.
اما این شهد مصفا خودش مذاق مرا شیرین خواهد کرد یا باید دنبالش رفت و تحصیل کرد؟ اینجا همان نقطه‌ی تردید و موقع امتداد بلیات من شده است. و امیدوارم عنقریب یک عزم مردانه رشته‌ی این تردید را قطع کرده و مرا از این مصایب و جنابعالی را از تذکار آن برهاند.
از عشق‌آباد و ایروان دو کاغذ داشتم که قریب چهل نمره روزنامه خواسته بودند. عجب حکایتی‌ست! مردم تصور می‌کنند که من همان کسم که در طهران در میان لذایذ تام و تمام زندگی محاط به دوستان یکدل و برادران و اقوام با محبت، با اطمینان از معیشت، اگرچه با سختی، و امید مرگ در راه دوستان، وطن و پیروی مردمان راستگو خودم را در معرض مهالک کرده و می‌نوشتم آنچه را که خوب می‌دیدم و هیچ نمی‌دانند که الان یاس تا چه حد و ناامیدی من تا چه اندازه است.
وطن مرا به خود راه نمی‌دهد. دوستان به واسطه‌ی فقر من از من متنفر و فراری شده‌اند. سرابهایی که به نظر من چشمه‌های زلال می‌آمدند الان حقایق خودشان را ظاهر کرده‌اند و چند نفر هم بی اراده و فقط برای اینکه مرا بیشتر اذیت کنند و این چند ساعت یا چند روز آخری مرا هم از این تلخ‌تر و مشوش‌تر بکنند (با یک آلتی که برای شب‌نامه-نگاری هم کافی نیست و برای یک ورق چاپ کردن جان پنج نفر را می‌گیرد و آخرش هم لایقرء و نامفهوم یک ورق چرک‌آبی به دست می‌دهد) شب و روز طعن و طنز می‌زنند که فلانی کاره نیست و فکری جز وقت گذراندن ندارد.
در جواب این اشخاص فقط لازم است بگویم: برادرهای عزیز من! وزارت کردید، ریاست کردید، دزدیدید، بردید، خوردید و الان هم فرقی که در زندگی‌تان پیدا شده است همین است که پولهاتان را آورده‌اید در مملکت آزاد و باتجمل‌تری عیش می‌کنید.
اما آن کسی را که مورد ملامت قرار داده‌اید خودش تا گلو زیر قرض یک نفر زن پانسیونر است که در مقام مطالبه جوابی جز خودکشی ندارد و اهل و عیالش در طهران پریشان و معطل و گذشته از هزاران زحمت و صدمه برای نان یومیه معطلند، و امروز بعد از آنکه دیگر خودتان را تمام کرده‌اید آدمی شصت تومان برای رهایی وطن داده‌اید و اسبابی فراهم کرده‌اید که خدای واحد شاهد است فرستادن اوراقی را که با آن آلت منحوس نوشته می‌شود برای ادنی ژولیک روسیه اسباب ننگ وطن و خود من است.
آیا به که می‌توان گفت که در میان این همه وزرا، رجال، اعیان و متفرقه که امروز به تهمت وطن‌پرستی تبعید شده‌اند، آنقدر فداکاری نیست که دو هزار تومان برای فراهم کردن اسباب طبع یک ورق روزنامه صرف کنند.
در هرحال خیلی روده‌درازی نمی‌خواستم بکنم. پیش آمد. مطلب همان است که گفته‌ام. اگر واقعن حضرت عالی درصدد خدمت باشید باید به هر سرعت که هست به پاریس تشریف آورده و اقلن هزار تومان فوری برای خریدن حروف فقط (اگرچه می‌دانم شما آنقدرها از من مستغنی‌تر نیستید) حاضر کنید و بنده و شما و اگر خواست آقامیرزا قاسم خان دست به کار بشویم.
(حروف‌چین لایق هم درینجا از خود ایرانی‌ها ترتیب داده‌ام که با کمال خوبی حروف می‌چیند و مخارجش هم ارزان است).

العبد، علی اکبر دخو

باز مجدد-ن عرض می‌کنم که در انگلیس ماندن و تابع اوامر زید و عمرو شدن معنی‌ش توسعه دادن اداره‌ی خودپسندهاست [ایرج افشار این را طعن و اشاره به تقی‌زاده دانسته]. آتش مسیو برون [براون] را هم بیش از این خاموش نکنید و ایران را هم بیشتر از اینها رسوا نفرمایید. "برون" هرچه باید بکند خودش پیشتر می‌کرد و بعد از این هم خواهد کرد.        علی اکبر


نامه دوم. 
از پاریس به لندن – 15 نوامبر 1908

تصدق فدایت شوم

هی وعده می‌دهید که دو روز دیگر خواهید آمد. باز کثرت مشغله جلو خیال را می‌گیرد و خلاف عهد موعود مشهود می‌شود.
این بنده بدون هیچ پرده باید عرض کنم که از کثرت بیکاری دیگر نزدیک است دیوانه بشوم و هنوز هم مطمین نیستم که آیا بعد از اینها هم کار منظمی پیدا خواهم کرد یا نه؟
عجالتن کثرت بی‌پولی که تقریبن پیش از رسیدن به هر کاری می‌خواهد عذر ما را از مدرسه بخواهد. بعد از صد فرانک پول تلگرافهای متعدده دادن، هشتصد فرانک از آخرین پول مایه امید بستگان طهران از سفارتخانه رسید. قریب چهارصد فرانک به پانسیون مقروض بودم، دادم و یکصد فرانک از بابت دویست فرانک قرضی که (از پول امیراعظم*) به دبیرالملک داشتم دادم. یکصد فرانک هم به مرور از زید و عمر گرفته بودم. مابقی را هم یک لحاف و توشک و یک ویستون [veston] زمستانی خریدم و الان بدون هیچ خجلت، چون چیزی از شما پنهان ندارم عرض می‌کنم، سه روز است که با نان و شاه بلوط می‌گذرانم. ولی استدعا می‌کنم که این عرایض مرا به کسی ابراز نفرمایید. اینها اسرار من است که می‌خواهم بعد از مرگ من هم مخفی بماند.
در هر حال، این کاغذ را به شما می‌نویسم محض آنکه می‌دانم منتظرید. دیگر آنکه میل دارید بدانید به من چه می‌گذرد. حال من آن بود که نوشتم و کارم هم این بوده است که تا حال یک مقاله مفصلی نوشتم که دبیرالملک [دبیرالملک، حسین شیرازی با نام خانوادگی بدر، از آزادیخواهان و مبارزین علیه محمدعلی شاه بود و بعدتر چندبار به وزارت رسید] به ممتازالدوله [اسمعیل خان ممتازالدوله از مردم تبریز بود. در دوره اول وکیل مجلس شد و در انتهای آن دوره رییس مجلس بود. بعدها چندبار به وزارت رسید] داده و پس از کمی اصلاح در روزنامه دبا [Les Débats همان روزنامه‌ست که مصاحبه ارنست رنان و سید جمال الدین در آن به چاپ رسید] درج شد و مقاله دیگری هم خیلی جاذب و فوق‌العاده کشنده نوشتم و دادم ترجمه کردند در انجمن اخوت اسلامی [انجمنی که به ابتکار احمدرضا بیک از احرار عثمانی و رییس مجلس آنجا در سال 1908 در پاریس تشکیل شد و به La la fraternité Musulmane مشهور بود] در حضور احمدرضابیگ که تازه به پاریس آمده بود خواندم. فوق‌العاده اثر کرد و خیلی احمدرضا بیگ به خصوصه را متاثر نمود. گفت تا حال آنچه توانسته‌ایم کمک به آذربایجان کرده‌ایم و در همه جا که رفته‌ام مذاکره ایران و عثمانی را با هم کرده‌ام و مخصوصن دو نفر صاحب منصب نمره اول برای فرماندهی قشون ستارخان فرستاده‌ایم و بعد از این هم قول می‌دهم که نهایت سعی خودم را در استخلاص ایران به جا بیاورم.
دیگر مقاله تشکرنامه مانند نوشتم که بیست و سه نسخهِ فرانسهِ آن را برای "دپوته" [député]ها و روزنامه‌نگارهای انگلیس از طرف کلنی ایران فرستادیم. خدا پدر حاجی میرزا آقا [حاجی میرزا آقا، پسر حسین فرشچی است که فرشی را به نام خانوادگی گرفت. در دوره اول از آذربایجان وکیل بود، مبارز و پر حرارت. پس از از توپ بستن مجلس مدتی در اروپا گذرانید و با مهاجرین همراه بود] را بیامرزد که قریب ده بیست فرانک برای خرج پست و غیره آن داد و کار صورت گرفت.

دیگر از کارهایی که خیلی مهم است و عنقریب تمام افکار عقلای فرانسه و اقلام روزنامه‌نگارهای اینجا را که تا به حال ساکت مانده‌اند به حرکت می‌آورد تحریک کردن یکی از خانم‌های شاعره و نویسندهِ مشهور [ایرج افشار در شناسایی هویت این خانم موفق نبوده است] اینجاست که برحسب گفته خودش ندیده به من عاشق بوده است و روزنامه صوراسرافیل را در دبا و روو دو موند موزولمان [Revue du Monde Musulman] و ژیل بلاس [Gil Blas] و لو ژورنال [Le Journal] و روو اسلامیک [Revue Islamique] و چندین روزنامه دیگر ترجمه کرده است. این خانم در فرانسه نسبت به ایران همان احساسات را دارد که جناب پروفسور برون در لندن.
عجالتن دوازده روز است که روزی شش هفت ساعت با این خانم مشغول ترتیب یک کنفرانسی درباره ایران هستیم. این کنفرانس که تقریبن در هفت هشت مجلس خواهد شد، مرکب است از اطلاعات کامله‌ای از تاریخ و اخلاق و آداب ایرانیان و از تغییرات مختلفه‌ای که در ازمنهِ متفاوته برای ایران دست داده و از موافقت‌نامه‌ای که اسلام حقیقی با اصول عصر حاضر دارد و نیز از تغییراتی که ایران به اسلام داد و آن را موافق حال و مشرب خود کرد. و دیگر از اولین نهضت ایرانیان به طرف اخذ اصول عصر جدید که از زمان میرزا تقی خان امیر شروع شده و از سید جمال‌الدین افغان و میرزا آقاخان کرمانی و حاجی شیخ هادی مجتهد [شیخ هادی نجم‌آبادی از علما و روحانیون آزادی‌خواه] و مرحوم امین‌الدوله و پرنس ملکم خان و ذکاءالملک [محمد حسین، پدر محمدعلی فروغی] و مرحوم میرزا علی محمد خان پرورش [روزنامه پرورش را در مصر منتشر می‌کرد] و حبل‌المتین گذشته، به ابتدای شورش اخیر ختم می‌شود و رشته‌های بعد از آن از علل شورش شروع کرده، خدمات مجلس را در این مدت به ایران با شرحی اکمل بیان می‌کند و نیز تحریکات اجانب را در اخلال کار ایران مدلل می‌دارد و بعد از آن اوضاع کودتا و وقایع اخیر به وجهی مشبع بیان می‌کند.
این خانم به واسطهِ شهرتی که در عالم مطبوعات دارد تمام روزنامه‌نگارها و رجال بزرگ و نویسنده‌های کاری و علما را تقریبن به این کنفرانسها دعوت خواهد کرد که تقریبن در هر مجلس قریب هزار نفر از این قبیل اشخاص خواهد بود و البته می‌دانید که چه اثری این اطلاعات صحیحه در اینجا خواهند بخشید و بعد از آنکه در روزنامه شروع به کار شد چطور زود به تمام دنیا سرایت خواهد کرد. برای اینکه، چنانکه مسبوقید، فقط روزنامه‌های فرانسه است که بین‌المللی و عالمگیرست و روزنامه‌های سایر بلاد هرچه هم که مهم باشد، از دایره دیپلوماتهای دون تجاوز نمی‌کند.


باری اگر بلوطها پراشتلم نکنند و سلامت مزاج تا آن وقت که این کارها تمام شود زیاد از دست نرود، گمان می‌کنم که با این تنهایی و قد چوگان شده، گویی بزنم و بعد از آن هم از خدا خواهش کنم که پیش از تحمل ننگ خودکشی، مرگ طبیعی بیاید و ازین ناملایمات یک دفعه راحتم کند.
روزنامه صوراسرافیل هنوز نوشته نشده، تقریبن هزار مشتری پیدا کرده، حتا از بخارا هم نوشته‌اند و روزنامه خواسته‌اند. اما افسوس که... بله.
کاغذهایی که از اطراف رسیده است خیلی مضحک است. جمع کرده‌ام که بیایید و بخوانید. از جمله کاغذی از تبریز رسیده که یکصد نمره به رسم علی‌الحساب با اولین پست روزنامه می‌خواهند [کاغذی‌ست از میرزا آقا بلوری مدیر روزنامه حشرات‌الارض چاپ تبریز، موجود در کتاب "مبارزه با محمد علی‌شاه"].
نمی‌دانم به چه خیال این مطلب را جناب آقایوف [آقایوف (احمدبیک) مدیر روزنامه‌های ارشاد و حیات و ترقی در باکو بود. برای احوالش به شماره 14 روزنامه سروش مراجعه شود] انتشار داده. من فقط به او نوشته بودم که شاید پس از تحصیل سرمایه به احیای صور موفق شوم. داده است در تمام روزنامه‌ها آدرس مرا درج کرده‌اند و ظهور صور را اعلان نموده‌اند.
باری کار رفقا هم تمام خراب است. الان در پاریس تقریبن بنده و دبیرالملک و میرزا قاسم خان و اسدالله خان یک حال داریم. جز آنکه آنها باز تکیه‌گاهی به جایی دارند و امیدی از آتیه برای خود تصور می‌کنند و از این رو در پانسین مانده طوری زندگی می‌کنند. بعکس این بنده که از ترس زیاد شدن قرض، پانسین را رها کرده و اینک در منزل جناب شیخ محمدخان قزوینی به قدر پهن کردن یک رختخواب روی زمین (آن هم فقط در شب) جا عاریه کرده‌ام و با سه فرانک و نیم پول که الان در کیف (یعنی آنچه که پول در تمام دنیا دارم) می‌خواهم محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرده و مشروطه را به ایران عودت بدهم.
جناب دبیرالملک هم (محرمانه باشد) پولهای امیر اعظم را با کمال تفنن خرج تیاتر و و گردشهای شب کرده‌اند و بیچاره الان فقط به شام و نهاری که در پانسین دارد قناعت کرده است.
تصدقت شوم، از شوخی بگذریم. کار من خیلی سخت است. غیر از سه فرانک و نیم در کیف و امید رجعت جنابعالی دیگر ابدن ملجایی برای خود نمی‌شناسم. ولی آمدن جنابعالی هم حالا نه ممکن است و نه من در صورتی‌که می‌بینم قدری کار از پیش برده‌اید صلاح می‌دانم. درین صورت منتها دو روز دیگر من بتوانم خودم را با این مبلغ نگاه دارم. استدعا می‌کنم اگر به حیات من اهمیت می‌گذارید اقلن صدوپنجاه فرانک با اولین پست برای من بفرستید. یعنی قرض بدهید. این که می‌گویم قرض بدهید شوخی نمی‌کنم. برای اینکه در عوض یا برایتان خدمت خواهم کرد یا اقلن یک روز ولو در روزنامه‌های خارجه باشد، استخدامی پیدا کرده، می‌پردازم.
خانم مذکور اصرار دارد که مرا در ماتن [Le Matin] برای نوشتن چرند پرند مستخدم کند. اما من همین را هم در صورتی‌ که ممکن باشد، بسته به اجازه شما می‌دانم. برای اینکه اگر درصدد نوشتن صوراسرافیل باشید، آن وقت من نمی‌توانم برای هر دو کار بکنم و زیر قرارداد ماتن هم نمی‌توان زد.
قربانت شوم، البته کوتاهی نکنید. اقلن به قدر مخارج یک ماهه برای من بفرستید تا خودتان بیایید. از دبیرالملک کارسازی نمی‌شود.
                                                                                          قربانت، علی اکبر دهخدا


استدعا می‌کنم کاغذ مرا به احدی نشان ندهند و اگر از جناب حاجی میرزا آقا امیدی هست دنبال کنید. شاید مفید فایده باشد. قربانت می‌روم. منتظر اولین پستم.


افزودنی –

توضیحات توی کروشه همه از ایرج افشار است به علاوه اینها: 
- در این وقت معاضدالسلطنه در لندن بود و با همکاری تقی‌زاده به جلب نظر انگلیسیها نسبت به مشروطه‌خواهان مشغول شده بودند.

- امیراعظم نصرت‌الله خان که به امیرخان سردار مشهور بود و در اول سیف‌الملک لقب داشت، فرزند وجیه‌الله میرزا سپهسالار (برادر عین‌الدوله) و از شاهزاده‌های مشهور در فساد اخلاق و مستبد و ظالم بود، اما خوش خط و ناطق و گشاده دست و آشنا به شعر و ادب. چندبار در چندجا به حکومت منصوب شد. حکومت گیلان او مصادف شد با نهضت مشروطه و پس از توپ بستن به مجلس و شروع استبداد صغیر به اروپا رفت و با آزادیخواهان نشست و خاست یافت و از جمله میان او و دهخدا دوستی پیدا شد. چندان که دهخدا در نامه‌هایش جا به جا از او به خوبی یاد می‌کند و از فحوای نامه‌ها چنین برآید که به دهخدا کمک مالی می‌کرده و این درحالی که از روزنامه صوراسرافیل در زمان حکومتش به گیلان کنایه هم خورده بود و امیر به گمان آنکه تقی‌زاده با دهخدا دوست یا با روزنامه مراوده دارد نامه تلگراف نوشته بود گلایه کرده بود که "بنا بود به اعمال ناظر باشید نه به گفتار. مقصود از این انقلابات چیست؟ به توسط وزیر مختار روس جد-ن استعفا کردم که با علاءالدوله بروم. حالا نمی‌دانم دخو چرا صلاح نمی‌داند که شخص برای استفهام مقصود طرف مقامی حیله‌ی حربی به کار ببرد...". از نامه‌ی دیگر دهخدا به اعتضادالسلطنه چنین برمی‌آید که امیر در دوره استبداد صغیر از مراجعت به ایران ناامید بوده است و میل داشته در عثمانی ماندگار شود و چون در پی کسب اجازه اقامت بود، دهخدا از معاضدالسلطنه که با احمدرضا بیک، رییس مجلس عثمانی رفاقت داشت، به وساطت خواسته بود.


No comments: