"حکومت
سیدضیاءالدین"
ملکالشعرا بهار |
(نگارش ملکالشعرا
بهار)
صبح یکشنبه سوم اسفندماه
1299، مطابق 11 جمادیالاخری 1339، هوای آفتابی و روشن تهران وصول فصل بهار را از
یک ماه قبل آگهی میداد. بعضی مردم بیشتر از سر و صدای شب گذشته ترسیده بودند و
بعضی کمتر، و جمعی نیز هیچ نترسیده بودند ولی عواقب وخیمی را در نتیجهی این پیشامد
انتظار میبردند و جماعتی نیز بودند که میدانستند چه خبر است و به زندگانی بهتری
امیدوار بودند.
قسمت بزرگ مردم شهر از
آنهایی بودند که هراسان و دلواپس از خانهها بیرون شتافته و از یکدیگر خبر میپرسیدند.
تنها روزنامهای که خبر
ورود عدهای از قزاقها را به ریاست رضاخان میرپنجه منتشر کرده بود روزنامه من (ایران یومیه) بود و این خبر چیز عمدهای در برنداشت، فقط معلوم مینمود که خبریست...
از آغاز صبح به فرمان
بازیگران کودتا مطابق نقشهی منظم، بگیربگیر شروع شد. مامورین تامینات به اتفاق یک
دهه قزاق به حال نظام به راه افتاده بودند، مامور پیشاپیش و دههی قزاق در قفای
او. لباس قزاقان پارچهی پشمی بخور پررنگ و ساز و برگ آنها نونوار و قیافههاشان
مطمئن بود.
هر دهه از این دستجات
مامور خانهی یک نفر از رجال کشور بود، که وارد خانهی او شده، او را دستگیر کرده
و اثاثالبیت او را اگر از اعیان بزرگ بود وارسی و مهر و موم کرده خود را به اسیری
میبرند و احدی نمیدانست او را کجا خواهند برد و چه بر سرش خواهند آورد !
هرکس که سرش به کلاهش میارزید
آن روز گرفتار شد، مگر کسی که امید همفکری به او میرفت و یا از دستگیر کردن او
خائف بودند و نمیشد او را به عقیدهی حضرات در عداد خائنان قرار داد و این قبیل
اشخاص انگشتشمار بودهاند از قبیل صمصامالسلطنة و خوانین بختیاری و مستوفیالممالک
و مشیرالدوله و موتمنالملک و امثال آنها... و بالجمله در یک هفته، قرب هشتاد نفر
ناجور و از هر دست و هر طبقه و صنف به محبس افتادند و غالب آنها را در عمارات
قزاقخانه مشرف به میدان مشق قدیم حبس کرده و از تنگی مکان هر دسته را در اتاقی جای
داده بودند.
تلگرافخانه و تلفنخانه،
شبانه مانند شهربانی به تصرف درآمد و بازارها باز نشد و مردم حیرتزده و مبهوت با
هم صحبت میکردند.
غروب دوشنبه ملتفت شدند که
تلفنخانهی خط قم و ساوه و عراق آزاد است و اخبار مرکز به نواحی داده شده است و به
اشکال مبهم و گوناگون در آن ولایات شهرت یافته.
منجمله به قم خبر داده شد
که قزاقها بلشویک شدهاند و تهران را گرفته و غارت کردهاند. مردم قم از این خبر
وحشتاثر اجناس مغازهها و دکاکین را به خانهها برده و پنهان کرده و خود در صحن
حضرت معصومه اجتماع نموده بودند.
تا روز سهشنبه بعضی دوایر
دولتی باز بود و مابقی به حال تعطیل باقی مانده بود. عصر سهشنبه پستخانه را هم
تعطیل کردند و به سایر دوایر نیز حکم تعطیل داده شد. در همین روز شهرت یافت که
سیدضیاءالدین رییسالوزرا شده است و مشارالیه لباس خود را تبدیل کرده، با کلاه
سرداری به دربار فرحآباد رفته، دستخط رییسالوزرایی خود را از شاه گرفت و شاه در
آن دستخط اشاره به "غفلتکاری و لاقیدی زمامداران دورههای گذشته" کرده
بود. غروب این روز دستخط شاه راجع به ریاست وزرایی سیدضیاءالدین به ولایات ایران
مخابره گردید و همان روز دو ورقه به امضای "رضا میرپنجه" رییس دیویزیون
قزاق، منتشر شد: یکی دارای دو صفحه مشتمل بر تملق از شاه و دیگری که عنوانش
"حکم میکنم" بود و پس از انتشار چون بد عنوانی داشت به فوریت جمعآوری
شد، قریب به این مضمون بود که: "حکم میکنم ادارات تعطیل شود حتا ادارهی پست
و تلگراف مگر ادارهی ارزاق، و از ساعت هشت بعد از ظهر احدی نباید از خانه بیرون
بیاید و از سه نفر زیادتر نبایستی اجتماع کنند و هرکس مخل آسایش باشد یا به نظامی
و آژان تیر خالی کند، به بدترین مجازاتها گرفتار خواهد شد. اجتماعات سیاسی به کلی
ممنوع است، تآتر و سینما و عرقفروشیها و قمارخانهها هم ممنوع است."
چهارشنبه صورت دستخط شاه
راجع به ریاست وزرایی سیدضیاءالدین طبع و در شهر منتشر گردید.
هشتاد هزار تومان از خزانهی
دولتی و بانک شاهنشاهی دریافت شده بین افسران کودتا و قزاقان به رسم انعام قسمت
شد، و به پاسبانان شهربانی نیز نفری دو تومان ازین پول انعام داده شد.
شب چهارشنبه 14 جمادیالاخری،
مطابق با 6 حوت، مصادف با شب جشن اعطای مشروطیت بود و هنوز قانون ماههای شمسی
وجود نداشت و جشن مشروطه را به حساب ماههای قمری برپا میکردند.
دولت ازین معنی غفلت کرد،
و درصدد انعقاد جشن برنیامد و اسباب حرف و پارهای توهمات گردید. ولی شب بعد جشن
گرفته شد و به احترام آن شب حکومت نظامی که با کلنل کاظم خان بود، یک ساعت دیرتر
متعرض مردم شد و از سه و نیم بعد از غروب مزاحم مردم شدند.
***
روز پنجشنبه 15 مطابق با
7 حوت، از دفتر رییسالوزرا به من تلفن شد و مرا به عمارت "گالاری"
احضار کردند. رییسالوزرا با کلاه پوست ترکی مانند و سرداری، در آخرین اتاق جنوبی
مرا پذیرفت؛ هنوز دولتی انتخاب نکرده بود.
در ملاقات با ایشان
"دستخوش!" گفته شد، رییس دولت اظهار داشت: "اگر من کودتا نکرده
بودم، مطمئن باشید که "مدرس" کودتا کرده همهی ما را به دار میآویخت!"
سپس بیانیهی طولانی خود
را که روز شنبه منتشر ساخت، برای من از اول تا آخر خواند و درین بیانیه فقط یک
نوبت اشاره به قانون و رژیم کشور شده بود و آن در مورد "بلدیه" بود که
نوشته بود "بلدیهی قانونی" ولی در نسخهی چاپی به جای لفظ
"قانونی" لفط "معاصر" نوشت!
پس از قرائت بیانیه، اشاره
به جشن مشروطیت کرد و گفت مخصوصن اول کاری که کردم ارباب کیخسرو را خواستم و قرار
انعقاد جشن مشروطیت را دادم، بعد از آن گفت: از فردای ورود ما به تهران همهی
مامورین خارجه مرا ملاقات کردند و همه حاضرند که هرچه پول بخواهم به من بدهند و
همه قسم وعدهی مساعدت به من دادهاند.
(سه روز به کودتا مانده
روزی مستر اسمارت انگلیسی، مستشار سفارت، نزد من آمد و پس از آنکه شرحی در وخامت
اوضاع صحبت کرد، از من پرسید که: به عقیدهی تو چه حکومتی در ایران ضرورت دارد؟
گفته شد: حکومت مقتدر و
توانایی که از عمر و زید اندیشه نکند و اصلاحات را از ریشه شروع کند و از مداخلات
شما و روسها علیالسویه جلوگیری نماید و بزرگتر از هر کاری به فکر امنیت و تجارت
و امور اقتصادی باشد و قرار شد بار دیگر در این باب صحبت کنیم.
عصر آن روز با
آقاسیدضیاءالدین نظیر همین صحبتها به میان آمد، و من به ایشان اطمینان دادم که اگر
شما نقشهی منظم و پختهای داشته باشید، من با شما صد در صد موافقم، دو روز دیگر
کودتا شد! )
سپس گفت خیال دارم همهی
روزنامهها، حتا روزنامهی رعد، را توقیف کنم و تنها روزنامهی ایران را دایر نگاه
دارم و ماهی هزار تومان به عنوان کمکخرج به این روزنامه خواهم داد، و تو باید با
من همدست و همکار شوی و بر طبق قولی که با هم دادهایم با هم کار کنیم.
من از ایشان گله کردم و
گفتم: بنا بود قبلن در نقشهی کارها با من صحبت کنید و مرا از اصل نقشه و مراد
حقیقی خود مستحضر فرمایید. شما بدون سابقه کاری کردهاید و من کورکورانه نمیتوانم
با شما همکاری کنم. به علاوه میدانید که چند سال است علیالتوالی کار میکنم و
بسیار خسته و فرسوده شدهام و احتیاج به استراحت دارم، اجازه بدهید حالا که شما
مسئولیت اصلاحات را شخصن و بدون شور دوستانتان به عهده گرفتهاید، من هم استفاده
کرده قدری استراحت کنم و به امور شخصی و جمعآوری آثار ادبی خود و کارهای علمی
بپردازم و امیدوارم در پیشرفت کارهایتان احتیاج مبرمی به مساعدت من و امثال من
نداشته باشید...
من از روی واقع و کمال
خلوص نیت این صحبت را طرح کردم و یک احساس قلبی و نکتهی روحی نیز بالبداهه موید
این گفتار بود و پیشنهاد ایشان از این راه از طرف من رد شد، و خود من میرزا علیاکبرخان
خراسانی را که سردبیر روزنامهی ایران بود به مدیریت آن روزنامه به آقای رییسالوزرا
معرفی کردم و رییسالوزرا نیز بیدرنگ و بدون اینکه چانه بزند نظر مرا پذیرفت...
از فردا جمعیت زیادی هر
روز در خانهی من گرد میآمدند و از آنجا برخی بیرون آمده در دفترخانهی ریاست
وزرا رفته وقت ملاقات از رییسالوزرا خواسته داستانهایی از خانهی من و صحبتهای
آنجا نقل مینمودند!
این قضایا را رییس کابینهی
ایشان "سلطانمحمدخان نایینی" به من اظهار داشت و گفت: خوبست کسی را
نپذیرید. گفته شد ممکن نیست، مگر دولت قزاق بگذارد و مانع ورود مردم شود. و حقیقت
این بود و سوءقصدی نسبت به دولت سیدضیاءالدین در اندیشهی من خطور نکرده بود و به
اصلاحاتی که وعده داده شده بود امیدوار بودم. اما فساد اخلاق همگنان بر کسی پوشیده
نیست، و به همین علت مرا هم توقیف کردند و پس از ده روز توقیف در شهربانی به
دزاشیب فرستادند؛ و تا رفتن سید در آنجا بودم و از انزوایی که دیری بود طالب آن
بودم استفاده کردم و تصدیق دارم که سید نسبت به من بد نمیخواست و منظور بدی نداشت
ولی پیشآمد چنین پیش آورد...
حاق مطلب این بود: من با
رژیمی که او در نظر داشت نمیتوانستم همکاری کنم. از بین بردن همهی رجال تربیتشدهی
ایران از خوب و بد، یعنی همان کاریکه بعدها با صبر و حوصله طبق نقشهی محافظهکارانهتری
صورت گرفت و آن روز با شیوهی انقلابی میرفت صورت گیرد، اگر هم عملی و مفید مینمود
موافق سلیقهی اجتماعی من نبود. و نیز نکتهی قلبی و احساس روحی که شرحش دشوار
است، مرا از پیشنهادهای دوستانهی ایشان منصرف داشت.
***
روز دوشنبه 19 جمادیالاخرة،
مطابق با دهم حوت، رییسالوزرا هیات دولت را به طریق زیر به حضور شاه معرفی کرد:
سیدضیاءالدین : رییسالوزرا
و وزیر داخله.
ماژور مسعودخان (کیهان) :
وزیر جنگ.
نیرالملک (هدایت) : معارف
و اوقاف و صنایع مستظرفه.
مدیرالملک (جم) : وزیر
خارجه.
میرزا عیسیخان : وزیر
مالیه.
دکتر مودبالدوله (نفیسی)
: صحیه و خیرات عمومی.
مشیر معظم (خواجوی) : پست
و تلگراف.
موقرالدوله : تجارت و
فواید عامه.
عدلالملک (دادگر) : کفیل
وزارت داخله.
منصورالسلطنه عدل : کفیل
وزارت عدلیه.
سیدضیاءالدین عضو حزب و
جمعیت نبود که افراد علاقهمند و آزموده داشته باشد و خود او بعد از گلهای که
کردم و گفتم "چرا قبلن از نقشهی خود مسبوقم نکردهاید؟" به من گفت و
قسم خورد که تا آن ساعتیکه به طرف قزوین حرکت کردم، ازین نقشه خبر نداشتم. مستر
اسمارت، مستشار سفارت انگلیس، روزی با من در خصوص خرابی اوضاع تهران و چگونگی
حکومتی که باید در ایران روی کار آید صحبت کرده بود و معلوم میشود سایر افراد
سفارت نیز با سید ازین قبیل مذاکرات کرده، اما نقشه را با او در میان نگذاشته
بودند، والا بایستی تدارکات بیشتری دیده باشد و در باب وزرا و جراید و دستهبندیهای
دیگر که بیاندازه در پیرامون دولت انقلابی ضرورت دارد، قبلن فکرها کرده و به
اصطلاح دار و دسته را طوری جور کند که یک روز قبل از تشکیل دولت آنطور با حال
تردید با بیخبری با من مذاکره نکرده باشد و از قبیل وزرایی تهیه کند که بتوانند
از توطئهای بدان سادگی بر ضد رییس خود مانع شوند و دربارهی محبوسان آن اندازه
تردید ننماید که گاهی از آنها پول بخواهد، گاهی تهدید به قتل کند و گاهی اجازه دهد
رضاخان رییس دیوزیون، خانمان پسر بانوی عظمی و غیره را آنطور غارت کند!
سیدضیاءالدین دوستانی برای
خود انتخاب کرده بود که هیچکدام از حیث شهامت در عرض او نبودند و در کارهای
اجتماعی زبردستی و تجربه و شهامت لازمه را که خود او دارا بود نداشتند. بنابراین
همینکه سید در چنگال "کار" آن هم "عمل قرطاس" دچار شد و در
بین کاغذها مستغرق گردید، کسی را نداشت که اولن از حیث صلاحیت ملی و ثانین از لحاظ
تجربه و شهامت به قدر خود مشارالیه مقدرت داشته، لایق اداره کردن افکار عمومی باشد
و بدین سبب بعد از سه ماه از میان رفت!
سیدضیاءالدین طبعن مردی
انقلابی و با شهامت بود، اما با اصول ثابت انقلاب و اقسام تشکیلات از سوسیالیزم و
کمونیزم، یا فاشیزم طبق رویهی علمی و از روی منطق و کتاب احاطه نداشت. و چنانکه
دیدیم در حزب و دستهبندیها هم کار نکرده، و در امور اجتماعی - طبق قاعدهی هر
منصف و نویسندهای - بیشتر به امور نظری متوجه بود، نه امور عملی و به اصول رفیقبازی،
بیش از اصول فرقهبازی و کمیتهچیگری اعتقاد داشت!
لذا پس از آنکه با عدهای
قزاق پایتخت را تصرف کرد، زیادتر خیالات دیرینه در دماغش خلجان میکرد و از قزوین
تا تهران نیز صاحبمنصبان قزاق را که تا آن روز سخنان جدی و مهیج نشینده بودند، به
سخنان هیجانآمیز آمادهی کار کرد و آنها را برای انتقامجویی از رجال تهران، خواه
اعیان و خواه تهیدست و فقیر، حاضر ساخت و بعد حکم کرد همه را بگیرند و گرفتند، تا
اینجا در دنبال خیالات و ورزشهای فکری دیرینهی خود عمل کرد. آنوقت ماند معطل که
چه بکند؟!
چه اصل معینی نداشت، نه
کمونیست بود که همه را بکشد، نه فاشیست بود که با اعیان همکاری کند و تندروان و
کمونیستها را خاموش سازد و نه حزبی داشت که هممسلکان را کار بدهد و باقی را بیکار
سازد. نه ایل و عشیرهای داشت که اقوام خود را که طبعن بستهی او باشند بر مردم
دیگر مسلط کند، و نه هم قبلن طبق اظهار خود مشارالیه تدارک دیده شده بود که لااقل
صد نفر دوست مناسب اوضاع با خود همدست سازد که بعد از سه ماه سردار سپه نتواند زیر
پایش را جاروب نماید!
اولن اشخاصی را بدون تناسب
توقیف کرد، مدرس و شیخ حسن یزدی، حاج مجدالدوله و فرمانفرما و تیمورتاش و رهنما و
دشتی و فرخی و فدایی و من و سیدهاشم وکیل و جماعتی کثیر ازین قبیل همه حبس شدند.
من در محبس شمارهی دو که شبانه به آنجا وارد شدم هنگامهی عجیب و غوغایی تماشایی
دیدم، از پیر هشتاد ساله تا پسربچهی چهارده ساله که او را با زیرشلواری از خانه
کشیده و آورده بودند در آنجا یافتم و مشغول سخنرانی برای آنها شدم، چه به قدری
جمعیت در آنجا زیاد بود که به صحن مسجدی شبیهتر بود تا محبسی و پلیس کافی نبود که
مراقبت و مواظبت کند و فقط نجابت ایرانی مانع بود که پاسبانان و آقای پاشاخان را
که آمدورفت داشتند گرفته و همه را خفه کنند و بیرون بیایند!...
بالجمله رییس دولت نظریاتی
داشت ولی جرات نمیکرد آن نظریات را به صورت عمل در آورد. میگویند چون اعتماد قوی
به خود نداشت و لااقل به اصلی و مسلکی ثابت ایمان نیاورده بود، کاری نتوانست بکند
و جرات نکرد مردمی را که درواقع و نفسالامر در چشم خلق معلوم نبود از او بدتر
باشند به قتل برساند و از بین ببرد!
جواز خروج از شهر که تا
این اواخر دوام کرد و سانسور در تلگرافخانه و فرمان موقوف شدن عرقفروشی و فرمان
تعطیل جمعهها و اذان گفتن و هزاران فرامین دیگر کاری صورت داد، اما ریشهی کار
دولت را نتوانست ثابت و استوار سازد.
سیدضیاءالدین در سخن ماهر
بود. او ظاهرن فاشیست بود اما با اصول فاشیزم آشنا نبود! آن روزها مرض دیکتاتوری
برای جلوگیری از کمونیزم در دنیا مد شده بود!
سیدضیاءالدین برای ضدیت با
کمونیزم به وجود آمده بود و طبق مد و مرسوم عمومی دنیا سید یک نفر فاشیست بود، لکن
دوستانی که برای این کار ذخیره کرده باشد نداشت یا از انتخاب آنان غفلت کرد،
بنابراین در کار خویش فروماند و اتفاقن خود مشارالیه در مصاحبهای که پس از بیرون
شدنش از ایران در فرنگستان به یک نفر کرد و در مطبوعات همان وقت منتشر گردید به
این معنی اعتراف کرده و گفته است که: رفیق و همکار نداشته.
احمد شهریور در این مورد
چنین مینویسد:
"بعد از ده روز
تلگرافخانه و پستخانه به کار افتاد اما با سانسور و گماشتهی قزاق و مامورین خاص
که مخابرات مضر واقع نشود"
"درین ده روز رییس
دولت در قصر ابیض مشغول نظم مهام ولایات و مخابره با مامورین خارج بود و
دستورالعمل میداد. حکومتهای قم و کاشان و سمنان و دامغان و شاهرود و قزوین و
زنجان و عراق را منفصل کرد، حکومت نظامی تحت امر ادارات ژاندارمری برقرار کرد، همهی
عدلیههای ایران را منفصل کرد و مردم مانند عهد قدیم به حکام مراجعه میکردند."
"به تدریج مردم شروع
به زمزمه کردند و نفرت عمومی از سید آغاز شد"
"مردم آهستهآهسته از
بهتزدگی و حیرانی خارج شدند و به علت مزاحمت حکومت نظامی از ساعت دو نیم از شب
(هشت و نیم) در کمال سختی به سر میبردند، مخصوصن کسبه لاسیما قهوهچی و خیاط وارسیدوز
و اشخاصیکه درین شب عیدی با صنایع و دسترنج خود تا ساعت چهار و پنج از شب در
کارخانه و دکاکین خود برای فروش باید جنس تهیه نمایند. شبی نیست که دویست سیصد نفر
در کمیساریاها از کسبه و بازاری به سر نبرند درحالیکه ثلث آنها یکدست دیزی آبگوشت
و زیر بغل نان برای زن و بچهی خود تهیه نمودهاند، اینها تا صبح در سرما در
اتاقهای کمیساریاها بیخوابی میکشند و صبح از بیست قران تا سه تومان برحسب ظاهر
حال از اشخاص جریمه دریافت میشود و سید روزنامهچی روی تختخواب در اتاق ابیض
سلطنتی به راحتی غنوده است".
ولی ما اطلاع داریم که
آقای سیدضیاءالدین هم شبها به راحتی نغنوده بود و شب و روز در آشیانه خود بین
اوراق تلگراف و دوسیه و مراسلات لول میزد و کار میکرد و به قدری گرفتار بود که
از دسایس اطرافیان بیخبر ماند و به زودی او را زا رصدخانه و آشیانهاش بیرون زده
گفتند بروید بیرون...
از "تاریخ مختصر
احزاب سیاسی ایران، انقراض قاجاریه، جلد اول"
نوشته ملکالشعرا بهار
انتشارات امیرکبیر، 1357
No comments:
Post a Comment