صوراسرافیل شمارهی سیزده *
"مکتوب از ارومیه"
ای کبلایی! ولله دیگر تمام شد، خانهمان خراب شد، زن، بچه، عیال، اولاد،
برادر، پسر هرچه داشتیم یا کشته شدند یا از ترس مردند، نمیدانی چه قیامتیست. مال
رفت، عیال رفت، اولاد رفت، والله دیگر کفر و کافر شدیم. نزدیک است برویم ارس بشویم،
نصفمان که زیر بیدق ارس رفتند، والله باقیمانده هم غیرتمان نمیگذارد، به خدا اگر
ارس بشویم دینمان برود باز دنیامان سر جاش است، اما حالاکه خسرالدنیا والاخره! آی
کبلایی! محض رضای خدا، محض روز پنجاه هزار سال به وزارت جنگها بگو اینها توپ
دارند، تفنگ دارند، اگر رعیت میخواهید باید خیلی زود چارهای به سرما بکنید که
دیگر از پا به در رفتیم. دیگر اگر ما هم فردا ارس شدیم، نگویید ارومیهایها اصلن
بیغیرت بودند. اصلن دین و ایمان درستی نداشتند. اصلن پالانشان کج بود. دست ما
دامان شما، امروز اینجا فردا روز پنجاه هزار سال.
امضا: هرچه ارومیهای هست
"جواب از اداره"
والله آدم در کار مردم این روزگار حیران است، معلوم نمیشود عاقلاند، معلوم
نمیشود دیوانهاند، معلوم نمیشود چه چیزند! والله تا توله به هوا پاچیدهاند
مردم مغز خر خوردهاند، عقل از کلهی همه در رفته است، خوب جنابان آقایانِ
"هرچه ارومیهای هست"! بنده چه بکنم، وزیر جنگ چه بکند؟ این بلاییست که
از آسمان نازل شده، اینها سرنوشت خودمان است، همهی اینها را خودهاتان در عالم "ذر"
قبول کردهاید. چشمتان چهارتا میخواستید عقلتان را به سرتان جمع کنید قبول نکنید،
تقدیر را که نمیشود برگرداند. شما را به خدا دو دقیقه کلاهتان را قاضی بکنید، شما
نوشتید که برو به وزیر جنگ بگو، من هم تجربههای هفتاد سالهی خودم را کنار گذاشتم
رفتم گفتم، آنوقت وزیر جنگ به من چه خواهد گفت؟ نخواهد گفت ای احمق، ای دیوانه،
از دست من بندهی ضعیف چه برمیآید؟ با قضای الاهی چه چاره بکنم؟ نخواهد گفت این
تقدیر ارومیهایهاست که زنهاشان اسیر بشود، مردهاشان کشته بشود، اولادشان را پیش
چشمشان قطعهقطعه کنند، دهاتشان را آتش بزنند، مسجدهاشان را عثمانیها طویلهی
اسبهاشان قرار بدهند؟ از شما خودتان انصاف میخواهم، خواهد گفت یا نخواهد گفت؟
بله! منتها محض رحم و مروتی که دارد در عالم آقایی، یک چیز دیگر هم خواهد گفت،
مثلن خواهد گفت لعن چهارضرب هم در این مواقع برای رفع بلا مجرب است، مثلن خواهد
گفت این مرگ و میری که توی شما افتاده بلکه یکی از مردههاتان کفن میجود. خب حالا
پیش از آنکه من خودم را سنگ روی یخ بکنم و شما هم بیعقلی و بیشعوری خودتان را
پیش وزیر جنگ ثابت بکنید، از من سگ روسیاه قبول کنید و از حالا بروید مشغول لعن
چهارضرب بشوید، بلکه این مرگ و میر از میان شما ور بیافتد. اگر افتاد یک
خدابیامرزی هم برای رفتگان من سگ روسیاه بفرستید؛ اگر نه آنوقت معین میشود مردههاتان
کفن دهن گرفتهاند. جمعیت خبر میکنید آدمی یک بیل هم برمیدارید میروید سر
قبرستان قبرها را یکییکی میشکافید تا میرسید به قبر مردهای که کفنش را دهن
گرفته میجود، آنوقت یکدفعه با بیل گردنش را میزنید، اما باید درست ملتفت باشید
که با یک ضربت گردنش جدا بشود، اگرنه مرده سر لج میافتد، آنوقت دیگر خدا نشان
ندهد، خدا آن روزها را نیاورد که یکدفعه قر میانتان خواهد افتاد... ببینم مطلب
کجا بود... هان یادم افتاد.
آی خدا بیامرزدت مرد، ای نور به قبرت ببارد، این شب جمعهای تو هم خدابیامرزی
میخواستی، راست است که میگویند حرف به وقتش میکشد، انگار همین پریروز بود در
همین "ونک مستوفی" خدا بیامرز بابا و مرحوم آقا نشسته بودند و خدابیامرز
بابا در همین مسالهی کفن جویدن مردهها تحقیق میکرد و میگفت این مطلب هیچ شک
ندارد، من خودم در سال وبایی به تجربه رساندم که در همین قبرستان کهنه گردن یک
مردهای که کفنش را میجوید زدند، فورن وبا تمام شد و مردم آسوده شدند.
باری مطلب از دست نرود، خدا رفتگان همهی مسلمانها را بیامرزد، خدا من روسیاه
را هم پاک کند و خاک کند.
بله! مطلب اینجا بود که این کار را هم بکنید ببینید چه میشود. اگر این بلا از
سرتان رفع شد، که شد، اگر نشد دیگر چارهای جز صبر نیست. صبر کنید! خدا صابران را
دوست دارد. بگذارید عثمانیها هرچه از دستشان برمیآید در حق شما کوتاهی نکنند،
آخر آخرت هم حساب است، بگذار چشمشان کور بشود بیایند آن روز پنجاه هزارسال، یک
لنگ پا بایستند جوابتان را بدهند، دیگر بهتر ازین چیست؟
دخو
* از روزنامه "صوراسرافیل"
کتاب "چرند و پرند"
علیاکبر دهخدا
No comments:
Post a Comment