Wednesday, August 3, 2011

خاطرات حاج سیاح / چشمه‌علی


به آقای حاجی عبدالحسین گفتم: خوب است برویم به سیاحت چشمه‌ی بادخانی معروف، زیرا شهرت دارد که در نزدیکی دامغان چشمه‌ای‌ست که هرگاه نجاست به آن اندازند، باد تند برخیزد به‌طوری‌که آبادی‌ها را خراب و مادامی‌که نجس را بیرون نیاورده‌اند باد خاموش نمی‌گردد. می‌خواهم حقیقت مطلب را ببینم. بسیار از این حرفها و شهرت‌ها در هرجا دیده‌ام، تحقیق کرده‌ام اصل نداشته است، شاید برای آن گفته شده که مردم نجاست نیاندازند.
از راه آنجا تحقیق کردیم، گفتند: «باید اول به قدمگاه بروید و از آنجا به چشمه علی و از آنجا به کلاته که این چشمه در آنجاست.» در ایران بیش از صدجا چشمه علی هست که همه می‌گویند امیرالمومنین نیزه‌ی خود را زده، چشمه جاری گشته و بسیار جاها گویند دلدل پا به سنگ خارا گذاشته، پایش به سنگ جا گرفته و بسیار است سنگی خوش‌رنگ را به شکل پا تراش کرده‌اند و بعضی رندان در شهرها و دهات به خانه‌های عوام برای جاهلان و نسوان می‌برند، آنان دست و رو بر آن می‌مالند و آب می‌ریزند و می‌خورند، از آن شفای امراض و قضای حاجات می‌طلبند! این چشمه علی هم، در اینجا یکی از آن چشمه علی‌هاست. به هرحال راه سربالایی بود رفتیم، به قدمگاه رسیدیم. دهی بود در جای بلندی، منزلی برای مسافران نداشت. در خانه‌ی رعیتی نزول کردیم، بسیار مهربان بودند. صحبت از غریب گز به میان آمد. طفلی رفته از لانه‌ی مرغان چند عدد در کف گرفته آورد، تماشا کردیم، مثل کنه بود، تنها پوستی مثل کاغذ دیده می‌شد.
در آن قریه توقف نکرده، رفتیم به چشمه علی رسیدیم. چشمه‌ی صاف قشنگی، آب بسیار جاری و در جای باصفایی‌ست، دریاچه مانند. تختی در میان نهاده، قدری توقف کردیم و به قریه وارد شده از چشمه‌ی باد پرسیدیم، نشان دادند لکن در همه این جاها اصرار می‌کردند که مبادا به چشمه نجاست بیاندازید، باد خرابی می‌کند. رسیدیم به چشمه، فرقی که با آبهای دیگر داشت، سرچشمه پر از ریگهای خیلی نرم بود که آب از میان آنها می‌جوشید و ریگها را زیر و بالا می‌کرد که مثل آن در بسیار جاها هست. بالجمله به مقام امتحان برآمدیم. من گفته بودم نوکر حاجی عبدالحسین قدری نجاست در میان کاغذی به کهنه‌ای بسته و به ریسمانی آویخته بود که به چشمه بیندازیم اگر باد واقعن وزیدن گرفت بیرون آوریم. به او گفتم بسته را بیانداز. گفت: ندیدید مردم التماس می‌کردند این کار را نکنید؟ گفتم سهل است اگر باد ظاهر شد خارج می‌کنیم. آن را انداخته قدری توقف کردیم، ابدن بادی ظاهر نشد. رفته در قریه منزل کردیم، شب را بودیم اثری از باد ندیدیم.


از "خاطرات حاج سیاح"

No comments: