Friday, March 16, 2012

دهخدا / چرند و پرند / سالنامه / شماره 26 و 27



"یکی از بارزترین جنبه‌های مشروطیت، توسعه سریع روزنامه‌نگاری بود و این وضع در 1907، هنگامی که گفته می‌شد تعداد جراید ایران بالغ بر نود جریده است، از هر زمان دیگر برجسته‌تر می‌نمود. برخی ازین روزنامه‌ها، خاصه "صور اسرافیل" و "حبل‌المتین" و "مساوات" دارای نظامی بسیار عالی بوده و نمونه‌ای از یک شیوه نگارش موثر، پرمایه و موجز هستند که تاکنون تقریبن ناشناخته بوده است [...] نخستین شماره هفته‌نامه صور اسرافیل هم در 30 می 1907 طبع گردید. [...] اینجا مایلم اعتراض خود را علیه ادعایی که سرمقاله تایمز، مورخ 2 ژوئن 1908، در مورد وضعیت ایران مطرح ساخته اعلام نمایم. در آن سرمقاله آمده بود که "مطبوعات آزاد در ایران... نشان داد همانقدر مضر و خطرناک است که در سایر سرزمین‌های شرقی." حال آنکه، مطبوعات آزاد در ایران، در بهترین شرایط خود، به سطحی بسیار عالی دست یافت و در بدترین شرایط هم از پاره‌ای روزنامه‌های انگلیسی، فرانسوی و امریکایی برتر بود..." از بخش اعطای مشروطیت توسط مظفرالدین شاه، انقلاب مشروطیت ایران، ادوارد براون



سالنامه
(از شماره 26 و 27)


در همه دنیا رسم است سال که به آخر رسید وقایع عمده آن سال را بعضی‌ها در یک کتاب نوشته انتشار می‌دهند، ما هم می‌خواستیم وقایع عمده سال گذشته را مفصلن بنویسیم انتشار بدهیم اما نمی‌دانم دیگر چطور شد که ننوشتیم؛ احتمال می‌رود که تقدیر نشده بود.
باری حالا همان وقایع را بطور اختصار می‌نویسم اگر مخالف با قانون باشد دیگر تقصیر ما نیست. برای اینکه ما هم خیر و شر کردیم و هم صبر و جهد. اگر شر می‌آمد نمی‌نوشتیم، اگر صبر هم می‌آمد نمی‌نوشتیم، پس حالاکه هیچ نیامده معلوم می‌شود که باید بنویسیم.
خلاصه می‌رویم سر مطلب، چون سال گذشته روی گوسفند می‌گشت چنان‌که همه‌ی اولیای درباری و پاره‌ای وکلا و هشت نفر از وزرا می‌دانند به گوسفندها بد نگذشت، خورد، خوراک، آغل و چراگاه و سایر لوازم زندگی‌شان کوک بود (خدا کند همیشه کوک باشد، ما که حسود نیستیم) و هم درین سال اتحاد اسلامی از باب عالی به توسط فریق‌پاشا به تمام نواحی ساوجبلاغ و ارومیه و میاندوآب و سقز و بانه اعلان شده، پادشاه کل مملکت آذربایجان، اعلیحضرت میرهاشم آقا نیز آن را تصدیق نمود. و مارشال اویامای شرق، جناب وزیر نظام، شب بیست و یک رمضان در مسجد سپهسالار وقتی که میان دو نماز مشغول خوردن پرتقال بود صدای مهیبی شنید گفت "ای وای گلوله کجام خورد" و غش کرد، بمال و امال جخد یک ساعت به سحر مانده هوش آمد، بعد معلوم شد که درب مسجد را باد به هم زده و صدای پیشتاب، چیزی نبوده (اما خدا رحم کرد که پرتقالها ترش نبود اگرنه به این هول وتکان خدا نکرده آدم افلیج می‌شد.)

و هم درین سال عهدنامه‌ی روس و انگلیس در معنی برای حفظ استقلال مملکت ایران و صورت برای تقسیم آن بسته شد و در پارلمان دولتِ‌ علیه نیز مذاکرات طولانی برای مالیات چرخ بستنی‌فروشی به عمل آمد.
و هم درین سال راه‌آهن حجاز خیلی پیشرفت کرده، آلمانی‌ها خود را به هواخواهی عالم اسلام معرفی نمودند و تکل گاری عباس گنجه‌ای در "یوزباشی‌چای" شکسته، عباس چوب را برداشته به جان مسافر خود حاج محمد آقای تاجر افتاده، تا می‌خورد زد. حاجی‌آقا پرسید آخر بی‌انصاف چرا میزنی، گفت محض اینکه اگر مسافر من پاک باشد تکل گاری من چرا می‌شکند؟ (آخر بیچار حاجی با اینکه از خودش مطمئن بود در رودبار به حمام رفته، مراسم غسل به جا آورد.)

و هم درین سال یک نفر شاگرد آشپز قنسولگری اسلامبول که بعدها نفت‌فروشی می‌کرد و چنددفعه ورشکست شده به اسلامبول رفته باز به تهران آمده باز به اسلامبول مراجعت کرده باز به تهران برگشته و باز به اسلامبول رجوع کرده آخرش از تبریز سر در آورده (اما نفهمیدم بعد چطور شد).

و هم در اواخر همین سال میرزا آقای اصفهانی از تبریز انتخاب شده یا نشده (بعضی از تبریزی‌ها می‌گویند نشده) مصمم شد که اگر آقاسیدحسن تقی‌زاده به جای نطق در مجلس قرآن هم بخواند، تکذیب کند (بزرگان گفته‌اند خالف تشهر، ازین راه نشد از آن راه).

و هم درین سال یکروز ناصرالملک خیلیبرای همشاگردی خودش "لرد کرزن"، فرمانفرمای هند دلش تنگ شده به دولت گفت مرخص کنید بروم لرد کرزن را ببینم. دولت هیچی نگفت. باز ناصرالملک گفت اگر مرخص کنید می‌روم برمی‌گردم. باز دولت هیچی نگفت. باز ناصرالملک گفت والله خیلی دلم براش تنگ شده. دولت باز هیچی نگفت. ناصرالملک نوک ناخن شستش را به سرانگشت سبابه‌اش گذاشته و جلو چشم دولت نگاه داشته گفت والله دلم برای لرد کرزن اینقده شده. دولت دیگر حوصله‌اش تنگ شده گفت دست از یخه‌ام بردار ده برو ده! گفت می‌روم. گفت یالا برو! گف می‌روم. گفت زود برو! گفت می‌روم. دولت یکدفعه از جا در رفته زمین و زمان جلو چشمش تیره و تار شده دستش را به پشت کمر ناصرالملک گذاشته ازارسی هلش داد توی حیاط، گفت یالا برو، دیگر هم جلو چشم من نیا! ناصرالملک هم سرش را تکان داده گفت اگر پشت گوشت را دیدی، باز مرا هم خواهی دید.

و هم درین سال زنهای انگلیس در باب تحصیل حقوق سیاسیه‌ی خود اقدامات مجدانه به عمل آورده، اجتماعات بزرگ تشکیل داده، قسمت عمده جراید و نطق خطبا را مشغول خود کردند و برای حقانیت خود مقالات و کتاب‌های متعدد نوشته، و زن ملامحمد روضه‌خوان یک شب در قزوین دید که ساعت دو شد، بچه‌ها گریه زیاد می‌کنند، شام می‌خواهند، خودش هم خوابش می‌اید، مردکه‌ی مهمان شوهرش هم مثل قیر به زمین چسبیده نمی‌رود که نمی‌رود.ازین جهت سر یکی از بچه‌هاش را روی زانوش گذاشته یک شپش به قدر یک لپه پیدا کرده و پاورچین پاورچین آمد دم اتاق مردانه و انداخت توی کفش مهمان، مهمان مثل اسپندی که روی آتش بریزند همان وقت از جا جسته و هرچه ملامحمد اصرار کرد صبر کنید یک قلیان بکشید، نشد. مهمان رفت و ضعیفه به فاصله‌ی دو دقیقه دیزی را خالی کرد. و باز بیوک آقای نایب‌الحکومه‌ی آستارا شب سوم پسر دایی‌ش، به زنش گفته بود دگمه پیراهن من افتاده بدوز. ضعیفه جواب داده بود که خوب نیست رگ و ریشه به هم وصل می‌شود. بیوک آقا گفته بود رگ و ریشه چطور به هم وصل می‌شود. جواب گفته بود مرگ و میر توی ما می‌افتد. مردکه گفته بود که این حرفها چه چیزست، بد از خدا نرسد، به تو می‌گویم بدوز. چه دردسر، از ضعیفه انکار، از مردکه اصرار. آخرش دوخته بود، از آن روز به بعد حالا هی آدم‌ است که ازشان می‌میرد.

و هم درین سال حضرت اشرف، پرنس صلح، سفیر کبیر، دوکتر دوفیلوزوفی و دوکتر آن‌دروا، میرزا رضاخان دانش ارفع‌الدوله (خدا برکت دهد به هزار لای گوسفند هرچه می‌کشی می‌آد) به موجب قاعده کل امین شجاع، در یکی از جزایر بحر سفید مخفی شده تمام مسافرین ایرانی اسلامبول را به اسم اینکه اینها مامور کشتن من‌اند به ضبطیه عثمانی سپرد، و میرزا محمدعلی‌خان غفاری، قونسول بادکوبه، که از جنس همین کاشی‌های بد لعاب است، محض اینکه از قافله همشهری‌ها عقب نماند، خودش را به موش‌مردگی زده داخل انجمن مجاهدین ایرانی قفقاز گردید و چند نفر را شناخته به "گوبر ناتور" راپرت داده، همه را گیر داده (اما حیف که انجمن‌های سری آنجا چون هر یک مرکب از معدودی‌ست و هرکس بیش از چند نفر را نمی‌تواند بشناسد، هزاران شعبه‌ی دیگر انجمن به جناب قنسول مجهول ماند).

و هم درین سال یکصدوپنجاه هزار تومان از بودجه سلطنتی خرج چپق‌های بچه‌های میدان شد (اگرچه خود بچه‌ها می‌گویند ثلث این پول هم خرج ما نشد و بیشتریش به کیسه‌ امیربهادر و سید علی یزدی و مجلل و شیخ فضل‌الله رفت. حسابهاشان را بریزند و بعد خبر صحیح را عرض می‌کنم).
و هم درین سال، امیربهادر و قوللر آقاسی‌باشی در سر یک مطلب کلاهشان به هم خورده و آبشان از یک جو نرفت، اگرچه آب قوللر آقاسی هم با رفیقش گمان نمی‌کنم که از یک جو برود، شاعر گوید:
                                           
                                                    من پیر و او جوان و شترگربه قصه‌ای‌ست
                                                    سرد و خنک   مغازله‌ی پیــــر با جـــــوان

و هم درین سال جناب عالم مافی‌السماوات و مافی‌الارض و مابینهما و ماتحت‌الثری، یعنی آقاسید ابوطالب زنجانی که چند دفعه در زمانهای پیش شیخ فضل‌الله را تکفیر کرده بود، دوباره به صحت عقاید شیخ معتقد شده و در لوطی‌بازی توپخانه، به حکم "هذا ما افتی به‌المفتی و کل ما‌افتی به‌المفتی فهو حکم‌الله فی حفی" درست مثل میمونهای هند تقلید شیخ را بیرون آورد.
و هم درین سال به موجب قانون اساسی تمام حقوق بشری و امنیت جانی و مالی، مسکن وشرف به همه‌ی سکنه مملکت داده شده، دویست و بیست نفر در آذربایجان به دست پسر رحیم خان چلبیانلو و دو آنقدر در کرکانه رود به دست ارفع‌السلطنه تالش و دوازده نفر در کرمان به دست گل سرسبد ایل جلیل قاجار، جوان هیجده ساله فرمانفرما، و چند نفری از قبیل حاجی محمدتقی مازار و برادرش و سید رضای داروغه در یز به تحریک مشیرالممالک و صدرالعلما و ده پانزده نفر در کرمانشاه به دست اعظم‌الدوله پسر ظهیرالملک، و دویست نفر از ایل قشقایی و سید و مجتهد و غیر به دست پسرهای خلد آشیان قوام شیرازی، و پانزده نفر در تبریز به اعجاز آقامیرهاشم آقا با لگد شتر قربانی، و عنایت با چند نفر دیگر در غزوه توپخانه به دست مجاهدین فی‌سبیل‌الچپق، و هفده نفر در عروسی بلقیس تکیه دولت، و دوازده نفر در روز ترکیدن "شراپنل" قورخانه به دست غلامهای نوکر حیدر همقطار قنبر، ابوالفتح و ابن‌الظفر، عزادار بی ریای قبله‌گاهم امام حسین و نور چشمی علی‌اکبر، اعنی صاحب‌القلیج و مالک‌التفنک مولانا القلدر امیربها در جنگ؛ به اجل خدایی مردند، "الله یتوفی‌الانفس حین موتها"!

و هم درین سال بالونهای جنگی در اروپا تقریبن به حد کمال رسیده در سن لویی جایزه‌ خطیر برای مسابقه قرار داده بالون "بوماری" آلمانی، 880 میل در 40 ساعت پیموده، جایزه را برد. و یک شب در انجمن فقرا جناب خروسعلی شاه یکدفعه بی‌خود بی‌خودی سرش گیج خورده، جلو چشمش را دود سیاهی گرفته و کم‌کم همان دود تمام عرصه‌ی وجودش را فراگرفت، ثقل هوا و خفت دود رفته‌رفته از زمین بلندش کرده مانند مرغی سبک‌روح به طرف آسمان صعود نمود. همین‌که از کره هوا و آب بالا رفته به کره‌ی ناز رسید گفت چه ضرر دارد که ما تا اینجا که آمده‌ایم یک سری هم به آسمانها زده باشیم، این را گفت و از پیر همت طلبیده در طرفه‌العین از آسمانها گذشته وارد بهشته شده. درین وقت دید که چشمه آب صافی از زیر پایش روان است، دست برد که یک کف از آب برداشته، حرارت دل را بنشاند که یکدفعه رفیقش طاوسعلی فریاد زد که بی‌ادب چه می‌کنی، مگر جا به سرت قحط شده که خانقاه را... بیچاره چشمش را بازکرده دیده کار خراب است، یعنی مثلن عرق از پاچه‌های شلوارش مثل لوله آفتابه جاری‌ست. فورن خودش را جمع کرده، گفت فقیر عجب سیری پیش آمده بود. گفت درویش این چه‌جور سیرست؟ گفت همان‌جور که شمس کتابهای مولانا را به آب ریخت و یک ورقش تر نشد و از بول شیخ نجم‌الدین در بلخ مرید مردود در خوزستان غرق گردید.

و هم درین سال آزادی اجتماعات از مجلس شورا گذشته و به صحه‌ی همایونی رسیده؛ انجمن اعضای گمرک از کیسه‌پاره‌ بلژیکی‌ها و جناب منتظرالسفاره مستشارالسلطان و غیره، سالی یکصدهزار تومان از محل جرایم درآورده بر عایدات دولت و ملت افزودند (اما هرچه فکر می‌کنم نمی‌فهمم جناب موتمن‌الملک رییس گمرکات هنوز چرا از لفظ انجمن انقده بدشان می‌آید)، باری برویم سر مطلب:
و هم درین سال، اگر هموطنان باور کنند، دکتر ژرژ پو در اتازونی ماشینی اختراع کرد که به توسط آن حیات اشخاص غریق و سرمازده و مسمومین را برمی‌گرداند، یعنی کسانی را که به وسایط مزبوره مرده‌اند دوباره زنده می‌کند و در کاشان زن همسایه دست راست از روی پشت بام داد زد:
ننه‌حسنی؟ ننه حسن جواب داد چیه – گفت عموحوسای چه‌طونه؟ گفت خاک توسرم کنن تمومه. گفت چه‌طو تمونه؟ گفت دندوناش کلوچه، چشاش به طاقه. گفت یه قده تربت تو حلقش کن. گفت میگم تمومه! گفت نگو، نگو!!! مگه جو دست من و توئه؟ جو دست حساین مظلومه.

دخو


"چرند و پرند"
از روزنامه "صوراسرافیل"
علی‌اکبر دهخدا

No comments: