اینقویزاسیون*
امروز خرابیِ کل دنیا از این جهت است که طوایف آسیا عمومن و طوایف یوروپا خصوصن به واسطهی ظهور پیغمبران از اقلیم آسیا که مولد ادیانست و از اینجا ادیان به یوروپا مستولی شده است و به واسطهی مواعظ وصیان و امامان و نایبان و خلفای ایشان که بعد از پیغمبران به ترویج ادیان ایشان کوشیدهاند و در اعتقاد مردم به درجهی مقدسی و ولایت رسیدهاند، عقل انسانی را که اثریست از آثار انور الوهیت و در موجودات سفلیه بالیقین و در اجرام علویه علیالظاهر وجودی بالاتر از آن متصور نیست، به سبب انواع و اقسام اغراض نفسانیهی خودشان بالکیه از درجهی شرافت و اعتماد انداخته تا امروز در حبس ابدی نگه داشته در امورات و خیالات آن را سند و حجت نمیشمارند و نقل را همیشه بر آن مرجح و غالب میدانند. مثلن عقل به قوت علوم عقلیه قبول نمیکند که حضرت عیسی فرزند خداست که از حضرت مریم متولد شد و مردهها را زنده کرد و حضرت مریم در حالت بکارت بدون مقاربت مرد از روح خداوندی به حضرت عیسی حامله گشت. ولیکن حواریون و اولیای دین میگویند که به تحقیق و حکم عقل اعتقاد نباید کرد، حقیقت همانست که انجیل خبر میدهد و پیشینیان تصدیق کردهاند و با تواتر به ما رسیده است. البته شما شنیدهاید که در اواسط تاریخ میلادی چقدر مردم به سبب ادنی شبههی خودشان در اعتقادات دینیه که ناشی از چشمهی عقل بودهست به آتش بیرحمی سوخته شدهاند. عدد ایشان تنها در کشور آندلس به چهار میلیون بالغ است و دارالسیاسهای که به جهت سوختن مردم کماعتقاد در آن کشور و در سایر ممالک یوروپا احداث شده بود "اینقویزاسیون"Inquisition – (تفتیش عقاید) نامیده میشد.
روزی در اندلس جوان خوشسیمای محبوبی را که از دارالعلوم آن کشور بعد از اتمام تحصیل با فضل و کمال بیرون شده بود به واسطهی شبهات دینیه میسوختند و بنا بر قانون و رسم مقرر رییس کل مسیحیان فرنگستان، مقلب به پاپا، خود پادشاه مملکت نیز میبایست در هنگام سوختن جسدش علاوه بر کل اصناف مردم، حاضر و ناظر باشد و پادشاه آن عصر فردناند بود. اتفاقن وقتی که عملهی دارالسیاسه جوان را به پای انبار هیزم آوردند و فیالجمله نگاه داشته مشغول اجرای رسوم احراق که نمونهای از احراق آتش جهنم بود، گشتند و جوان را بالای انبار هیزم برده به آن آتش زدند و شعلهی آتش از هر طرف او را احاطه کرده نزدیک به اندامش گشت، فریاد زَهرهشکافِ الامان از جوان بلند شد. دل پادشاه فردناند به اقتضای طبیعت بشریه به جوان سوخته، بلااختیار و شعور، جبرن کلمهی "وای بیچاره" به زبان آورد و جمیع کشیشان و رُهبان بزرگ تغیر کرد و حکم نمود که پادشاه کافر شد، چرا که به کافر دلش میسوزد و در دلش نسبت به جوان ملعون اثر ترحم ظهور میکند. بنا بر احکام دینیه و احکام پاپیه، پادشاه نیز مستوجب عقوبت و مستوجب احراق است. مردم ولایت که در آن هنگامهی حیرتانگیز حضور داشتند، همه روی به روی پادشاه لعنتش کردند و لعنتکنان به خانههای خودشان برگشتند و به فکر اخذ و حبس او افتادند. هنگام شب پادشاه ناچار و نالان پیاده به منزل رهبان بیرحم رفته، پاهایش را ببوسید، توبه و استغفار به جای آورد، مستدعیِ عفو شد. بعد از هزار قسم عجز و لابه و بعد از هزارگونه گریه و زاری، رهبان بیمروت پادشاه را بخشید. فصّاد را طلبیدند، از رگ بازویش قدری خون گرفتند و آن خون را به شیشهی کوچک برداشتند و انبار هیزم فراهم آوردند و در مجمع عام آن شیشهی پر از خون را بالای انبار هیزم گذاشته سوختند، کفارهی گناه پادشاه شد.
پس سعادت و فیروزی نوع بشر وقتی رو خواهد داد که عقل انسانی کلیتن، خواه در آسیا، خواه در یوروپا، از حبس ابدی خلاص شود و در امورات و خیالات تنها عقل بشری سند و حجت گردد و حاکم مطلق باشد، نه نقل.
* بسط و تفصیل مطالبیست که در اواخر ماه مارت سنهی 1872 از جناب روحالقدس (میرزا ملکمخان) در تفلیس، هنگام عبورش از این بلده به عزم طهران در چند مجلس شنیدهام.
از مجموعه" مقالات آخوندزاده"، به کوشش باقر مومنی
No comments:
Post a Comment