ظلم *
ظلم مصدر است. اسم فاعل آن ظالم است و اسم مفعول آن مظلوم است. رفع ظلم، که مصدر است، بسته بر اینست که یا ظالم ترک ظلم کند و یا مظلوم متحمل ظلم نشود. به تصدیق عقلی در رفع ظلم غیر از دو طریق، راه دیگر متصور نیست.
تا اوایل قرن حال – قرن نوزدهم -، بالفرض در مدت ده هزار سال، جمیع انبیا و حکما و شعرا طالب رفع ظلم شده چنان اعتقاد میکردند که به جهت رفع آن به ظالم وعظ و نصیحت گفتن لازم است. لهذا نتیجهی اعتقاد خودشان را در این مدت مدید هریک به طوری از قوه به فعل آوردهاند. مثلن انبیا در ترک ظلم، بهشت وعده کرده در اصرارش از دوزخ تهدید دادهاند و حکما ظلم را باعث نزول دولت دانسته، عدل را موجب دوامش گفتهاند. و در این باب انبیا کتب و صحف، حکما تصانیف عدیده منتشر کردهاند و شعرا جمیعن در آسیا و یوروپا، از آن جمله سعدی بخصوصه، در مالفات خودشان ظلم را مذمت کرده، عدل را ستودهاند به خاطر اینکه ظالم تارک ظلم شود و اختیار عدالت کند. این صنف اشرف بشری در اعدام ظلم در مرور دهور بیفایده و بیثمر بوده است و ظلم از جهان اصلن مرفوع نمیگردد و وعظ و نصیحت برای ترک آن در طبیعت ظالم هرگز موثر نمیافتد. پس قریب به اوایل قرن حال، حکما و فیلسوفان و شعرا و فصحا و بلغا و خطبای سحبانمنش در فرنگستان مثل وولتر و روسو و مونتسکیو و میرابو و غیرهم، فهمیدند که به جهت رفع ظلم از جهان اصلن به ظالم نباید پرداخت، بلکه به مظلوم باید گفت که ای خر، تو که در قوت و عدد و مکنت از ظالم به مراتب بیشتری، تو چرا متحمل ظلم می شوی؟! از خواب غفلت بیدار شو، گور پدر ظالم را بسوز! بعد از این اعتقاد ثانوی، فیلسوفان تصورات جدیدهی خودشان را به مردم فهمانیدند. وقتی که مظلومان از اینگونه افکار عقلا واقف گشتند به یکبار همت کرده اظهار حمیت نمودند و ظالم را از میان برداشته، برای آسایش و حسن احوال و اوضاع خودشان قوانین وضع کردند که هرکس از افراد ناس مباشر اجرای همان قوانین بشود، اصلن به زیردستان یارای ظلم کردن نخواهد داشت...
تا اوایل قرن حال – قرن نوزدهم -، بالفرض در مدت ده هزار سال، جمیع انبیا و حکما و شعرا طالب رفع ظلم شده چنان اعتقاد میکردند که به جهت رفع آن به ظالم وعظ و نصیحت گفتن لازم است. لهذا نتیجهی اعتقاد خودشان را در این مدت مدید هریک به طوری از قوه به فعل آوردهاند. مثلن انبیا در ترک ظلم، بهشت وعده کرده در اصرارش از دوزخ تهدید دادهاند و حکما ظلم را باعث نزول دولت دانسته، عدل را موجب دوامش گفتهاند. و در این باب انبیا کتب و صحف، حکما تصانیف عدیده منتشر کردهاند و شعرا جمیعن در آسیا و یوروپا، از آن جمله سعدی بخصوصه، در مالفات خودشان ظلم را مذمت کرده، عدل را ستودهاند به خاطر اینکه ظالم تارک ظلم شود و اختیار عدالت کند. این صنف اشرف بشری در اعدام ظلم در مرور دهور بیفایده و بیثمر بوده است و ظلم از جهان اصلن مرفوع نمیگردد و وعظ و نصیحت برای ترک آن در طبیعت ظالم هرگز موثر نمیافتد. پس قریب به اوایل قرن حال، حکما و فیلسوفان و شعرا و فصحا و بلغا و خطبای سحبانمنش در فرنگستان مثل وولتر و روسو و مونتسکیو و میرابو و غیرهم، فهمیدند که به جهت رفع ظلم از جهان اصلن به ظالم نباید پرداخت، بلکه به مظلوم باید گفت که ای خر، تو که در قوت و عدد و مکنت از ظالم به مراتب بیشتری، تو چرا متحمل ظلم می شوی؟! از خواب غفلت بیدار شو، گور پدر ظالم را بسوز! بعد از این اعتقاد ثانوی، فیلسوفان تصورات جدیدهی خودشان را به مردم فهمانیدند. وقتی که مظلومان از اینگونه افکار عقلا واقف گشتند به یکبار همت کرده اظهار حمیت نمودند و ظالم را از میان برداشته، برای آسایش و حسن احوال و اوضاع خودشان قوانین وضع کردند که هرکس از افراد ناس مباشر اجرای همان قوانین بشود، اصلن به زیردستان یارای ظلم کردن نخواهد داشت...
الان اداره و سلطنتِ قونستیتوتسی – کنستیتوسیون / مشروطه – که در اکثر ممالک یوروپا موجود و معمول است نتیجهی همین افکار حکماست...
از این مطلب بر ارباب شعور و ذهن سلیم واضح و آشکار میشود که مواعظ و نصایح امر بیمعنیست و در امزجه و طبایع بشریه، اصلن تاثیر ندارد.
* آخوندزاده در بالای این مطلب نوشته است: "بیان مطلب عالیست که در سال 1280 (1863) از تقریر خودِ جناب روح (میرزا ملکم خان را می خوانده روح الفدس، میرزا فتحعلی) در استانبول شنیدم، مرقوم نموده ام."
مجموعه "مقالات آخوندزاده"، بخش "یادداشتها" / به کوشش باقر مومنی
No comments:
Post a Comment