Friday, November 19, 2010

دهخدا / چرند و پرند / شماره 24


از شماره‌ی 24

معانی بیان

امان از دوغ لیلی/ماستش کم بو آبش خیلی. خلاف عرض می‌کنم؟ شاید در مفتاح، شاید در تلخیص، شاید در مطول و شاید در حدایق‌السحر، درست خاطرم نیست؛ یک وقتی می‌خواندیم "ارسال المثل و ارسال المثلین"، بعد پشت سر این دو کلمه صاحب کتاب می‌نوشت که ارسال‌المثل استعمال نظم یا نثری‌ست که به واسطه‌ی کمال فصاحت و بلاغت گوینده، حکم مثل پیدا کرده و در السنه‌ی خواص و عوام افتاده است؛ من آن وقتها همین حرفها را می‌خواندم و به همان اعتقاد قدیمی‌ها که خیال می‌کردند هرچه توی کتاب نوشته صحیح است من هم گمان می‌کردم این حرف هم صحیح است، اما حالاکه کمی چشم و گوشم وا شده، حالاکه گوشم قدری می‌جنبد و حالاکه تازه سری توی سرها داخل کرده‌ام می‌بینم که بیشتر آن حرفهایی هم که توی کتاب نوشته‌اند پروپای قرصی ندارد، بیشتر آن مطالب هم که ما قدیمی‌ها محض همین‌که توی کتاب نوشته شده ثابت و مدلل می‌دانستیم، پاش به جایی بند نیست.
از جمله همین ارسال‌المثل و ارسال‌المثلین که توی کتابها می‌نویسند استعمال نظم یا نثری‌ست که از غایت فصاحت و بلاغت مطبوع طباع شده و سر زبانها افتاده، مثلن بگیریم همین مثل معروف را که هر روز هزار دفعه می‌شنویم که می‌گویند:
امان از دوغ لیلی/ماستش کم بود آبش خیلی

وقتی آدم به این شعر نگاه میکند، می‌بیند گذشته از این‌که نه وزن دارد و نه قافیه، یک معنای تمامی هم ازش در نمی‌آید، و از طرف دیگر می‌بینیم که در توی هر صحبت می‌گنجد در میان هر گفتگو جا پیدا میکند یعنی مثلن به قول ادبا مثل سایر است.
مثلنن همچو فرض کنیم جناب امیر بهادر جنگ چهار ماه پیش می‌آید مجلس و در حضور دو هزان نفر در تقویت مجلس شورا به قرآن قسم می‌خورد و سه دفعه هم محض تاکید به زبان عربی فصیح می‌گوید "عاهدت الله خاطر جمع، عاهدت الله خاطر جمع، عاهدت الله خاطر جمع" و بعد یک ماه بعد از این معاهده و قسم، آدم همین امیربهادر جنگ را می‌بیند در میدان توپخانه که برای انهدام اساس شورا با غلام‌های خانه ترکی بلغور می‌کند و با ورامینی‌ها فارسی آرَد، آن‌وقت وقتی آدم آن نطقهای غرّای امیر در تقویت مجلس و آن قسمهای مغلّظه‌ی ایشان را در انجمن خدمت به یادش می‌افتد، بی‌اختیار می‌خواند:
امان از دوغ لیلی/ماستش کم بود آبش خیلی

یا مثلن بگیریم امیراعظم سه ماه آزگار هر روز در عمارت بهارستان مردم را دور خودش جمع میکند و با حرارت "دمستن" خطیب "آتن" و "میرابو" گوینده‌ی فرانسه در حقیقت و منافع آزادی صحبت مینماید، و بعد به فاصله‌ی دوماه از رشت به طهران این‌طور تلگراف میکند:
"قربان خاک پای جواهر آسای مبارکت شوم، تلگراف از طرف غلام و از جانب ملت هرچه می‌شود رسمن نه است (یعنی قابل اعتنا نیست) گیلان در نهایت انتظام بازارها باز، مردم آسوده به جای خود هستند (یعنی من در دیوان‌خانه نطق کرده‌ام که بابا دیگر مجلس به هم خورد، هیچ‌وقت هم برپا نخواهد شد و بروید سر کارهاتان به کاسبی‌تان بچسبید، یک لقمه نان پیدا کنید از این مشروطه‌بازی، چه در می‌آید؟!)
خاطر مهر مظاهر همایونی ارواحنا فداه از این طرف به کلی آسوده باشد، غلام خانه‌زاد تکالیف نوکری خود را می‌داند (یعنی از هر طرف که بادش می‌آید، بادش می‌دهم).
 «امضا امیر سرباز»

اینجا هم آدم وقتی آن جان‌بازی‌های امیر اعظم در راه ملت بیادش می‌افتد، می‌بیند، فورن به خاطرش می‌گذرد که:
امان از دوغ لیلی/ماستش کم بود آبش خیلی

یا مثلن حضرت والا فرمانفرما جلو اطاق شورا روبروی ملت می‌ایستد و با چشم‌های اشک‌آلود و گلوی بغض‌گرفته به آواز حزین به ملت خطاب میکند که "ای مردم من! من می‌خواهم بروم به ساوجبلاغ و جانم را فدای شماها بکنم" بعد در عرض بیست روز دیگر می‌بیند در قلمرو حکمرانی همین حضرت والا ارجمندی نصرت‌الدوله، پسر خلف ایشان دوازده نفر لخت و عور و گدا و گرسنه‌ی کرمان را به ضرب گلوله به خاک هلاک می‌اندازد. اینجا هم آدم وقتی آن فرمایشات بی‌ریای حضرت والا فرمانفرما به نظرش می‌آید، بی‎فاصله این شعر هم از خاطرش می‌گذرد که:
امان از دوغ لیلی/ ماستش کم بود آبش خیلی

یا مثلن آدم یک روز حضرت اب‌الملة آقای سعدالدوله را در پارلمانت ایران مشاهده می‌کند که از روی کمال ملت‌پرستی می‌فرمایند: "از اینکه سعدالدوله را بکشند چه ترسی دارم در صورتی‌که از هر قطره‌ی خون من هزار سعدالدوله تولید می‌شود." خدا توفیق بدهد شیخ علی اکبر مساله‌گو را، می‌گفت شیطان هروقت پاهاش را به هم می‌مالد هزارتا تخم شیطان ازش پس می‌افتد. باری از مطلب دور نیفتیم، بعد از آن آدم به فاصله‌ی چهار پنج ماه همین سعدالدوله را می‌بیند که به تغییر سلطنت مشروطه بنفسه رای می‌دهد، آن‌وقت آدم وقتی که آن قطره‌های خون صاف یادش می‌آید خواهی نخواهی می‌گوید:
امان از دوغ لیلی/ ماستش کم بود آبش خیلی

یا مثلن آدم یک وقت سیدجمال شهرآشوب را می‎بیند که در لشته نشای امین‌الدوله، سنگ رعایای گرسنه را به سینه می‌زند و در مجلس امیراعظم چهل و پنج روز تمام به جرم مشروطه‌طلی شپش قلیه می‌کند و ده روز بعد از خلاصی هم از ستونهای بهارستان بالا رفته جای غل جامعه را در پا و گردن به مردم نشان داده، تمام مسلمان‌های دنیا را برای دادخواهی از امیراعظم به کمک می‌خواهد، آن‌وقت چند روز ازین مقدمه نمی‎گذرد که یک شب با همان امیراعظم مثل دخو خلوت می‌رود. درین وقت هم باز وقتی که فرمایشات دل‌شکاف آقا و آن حدت و حرارت انتقام به یادش می‌افتد، بدون اراده این شعر به خاطرش می‌آید که:
امان از دوغ لیلی/ ماستش کم بود آبش خیلی

هم‌چنین یک وقت آدم صدرالانام شیرازی و جواد تبریزی را می‌بیند که از غم ملت آش و لاش شده‌اند و در سر هر کوچه، و در توی هر مسجد و میان هر انجمن فریاد وا امتا می‌زنند، آن‌وقت بعد از مدتی یکی با پانصد تومان موسس انجمن فتوت و ترقی‌خواهان (یعنی بی‌دین‌ها) می‌شود و دیگری با مای شصت تومان بقچه‌کشی پسرهای قوام‌الملک را به گردن گرفته، زینت‌افزای ایالت فارس می‌گردد. اینجا هم وقتی آدم آن سوز و گدازهای صدرالانام و میرزا جواد یادش می‌افتد و آن همه فداکاری‌های صوری و لافهای وطن‌پرستی و ملت‌‌دوستی که به نظرش می‌آید یک دفعه به دلش خطور می‌کند که:
امان از دوغ لیلی/ ماستش کم بود آبش خیلی

مقصود درین جاها نیست. مقصود درین‌جاست که این مثل در این همه مواقع سایرست و درین قدر از جاها که گفتیم و هزاران جای دیگر که همه بهتر از من مسبوقید، استعمال می‌شود در صورتی که نه فصاحت و بلاغت دارد و نه وزن و قافیه‌ی درست. در حالتی که علمای فن می‌گویند که ارسال‌المثل و ارسال‌المثلین عبارت از استعمال عبارتی‌ست که به واسطه‌ی کمال فصاحت گوینده در حکم مثل سایر شده و در السنه‌ی عوام و خواص افتاده است.

دخو

از "چرند و پرند"
دهخدا

1 comment:

TicToc said...

Dooste Aziz ,
Emroz baraye avalin bar blog shomaro mibinam.
Khoshhal hastam. motmaenan dar ayande say mikonam tamame posthaye shomaro bekhonam.

niaz hast be donestane in dooran . ehsase badi hast engar ke raha shodim vasate ye doreye tarikhi , az gozashte chizi nemidonim ...

TicToc